به گزارش همشهری آنلاین، زن ۴۵ ساله که هدف ضربات متعدد چاقو قرار گرفته بود، در حالی که زخم راز وحشتناک خود را دلهرهآمیزتر از زخمهای چاقو میدانست، به کارشناس دایره مددکاری اجتماعی در کلانتری شهرک فراجای مشهد گفت: اگرچه در یکی از شهرهای خراسان جنوبی به دنیا آمدم، اما به خاطر شغل پدرم از همان دوران کودکی به مشهد مهاجرت کردیم و در یکی از مناطق غرب شهر به زندگی ادامه دادیم تا اینکه برادر بزرگترم ازدواج کرد و همسرش باردار شد.
آن زمان من در کلاس اول راهنمایی درس میخواندم که با توصیه و اصرار مادرم شبها و در ساعات غیر مدرسه به منزل برادرم میرفتم تا به زنبرادرم کمک کنم. من هم که دوست داشتم زودتر برادرزادهام را در آغوش بگیرم، همه کارهای منزل خاطره را انجام میدادم.
- فریب خوردن دختر جوان از صاحبکارش | من منشی مدیرعامل بودم
- آه مادرم زندگیم را سوزاند | شوهرم مرا کتک میزند که...
در این میان فواد که برادر کوچک خاطره بود نیز به خانه آنها رفت و آمد داشت. یک شب که برادرم شبکار بود و در خانه حضور نداشت، فواد هم نزد خواهرش ماند. آن شب ناگهان فواد را درکنارم دیدم که مرا تهدید کرد ساکت باشم و سر و صدا نکنم. او آن شب در حالی مرا مورد تعرض قرارداد که از شدت ترس و وحشت زبانم بند آمده بود. او سپس مرا تهدید کرد که از این ماجرا به کسی چیزی نگویم. من هم که از کتکهای پدرم میترسیدم فقط گریه کردم و دیگر به خانه برادرم نرفتم.
این راز دردناک روح و روانم را به هم ریخته بود و هر شب با کابوسهای وحشتناک از خواب میپریدم، اما جرأت نداشتم این ماجرا را برای خانوادهام بازگو کنم. درس و مدرسه را هم رها کردم. روزهای سختی را میگذراندم.
۸ سال بعد فرمان به خواستگاریم آمد. پدر او با پدر من همکار بودند و با یکدیگر معاشرت داشتیم. تردید همه وجودم را فراگرفته بود، اما نمیتوانستم این راز را فاش کنم. بالاخره در شبی که مراسم عقدکنان برگزار شد، دلم را به دریا زدم و همه توانم را جمع کردم و این راز را اشکریزان برای نامزدم بازگو کردم.
او مرا در آغوش گرفت و قول داد راز مرا تا پایان عمر در سینهاش نگه دارد و برای خانوادهام افشا نکند. اما فقط چند روز از این موضوع گذشته بود که رفتارهای فرمان تغییر کرد. سوءظنهایش شروع شد و زندگی را به کامم تلخ کرد. او مدام مرا به بهانههای مختلف کتک میزد که نکند با کسی ارتباط داشته باشم. در این شرایط جز سکوت و تحمل چارهای نداشتم. سهلانگاری مادرم یا هر قصور دیگری اینچنین آیندهام را تباه کرده بود.
اکنونف با آنکه ۳ فرزندم بزرگ شدهاند، شوهرم همچنان مرا کتک میزند، تا جایی که روز گذشته با ۱۱ ضربه چاقو مرا راهی درمانگاه کرد. اما خوشبختانه ضربات او سطحی بود و من از مرگ نجات یافتم، ولی دیگر نمیتوانم این وضعیت خطرناک را تحمل کنم.
با دستورهای ویژه سرهنگ آرش ایرانمنش رئیس کلانتری شهرک فراجای مشهد پرونده شکایت این زن درمانده به دستگاه قضایی ارسال شد و بررسیهای روان شناختی نیز توسط مشاوران زبده در دایره مددکاری اجتماعی ادامه یافت.












