در تازهترین همکاری هنری، باران نیکراه و علی ضیا دست در دست یکدیگر دادند تا یک اثر عاشقانه و بینظیر را خلق کنند. این قطعه با محتوای تاثیرگذار و عمیق خود، بیاختیار نفس مخاطب را در سینه حبس میکند. ترکیب شاعرانهای که از آسمان عشق فرود آمده، روایتگر داستانهای ناتمام از دلهای پرامید است.
شعر و شوری که دلها را به لرزه درآورد
در این اثر عاطفی از باران نیکراه و علی ضیا، این جمله پرمعنا همه را غرق در احساس میکند: "تو میشدی جنگلی انبوه باشی از خودت اما، قناعت کردی و از خاک گلدان سردر آوردی." با چنین جملهای، حس و حال مخاطب در پیچ و تاب لطافت کلمات سرشار از افتادگی و عشق قدرتمند قرار میگیرد. قطعهای که شنیدن آن، جان را گرم میکند و نگاهی تازهای به احساسات انسان میبخشد.
مرورگر شما از این ویدیو پشتیبانی نمیکند.
![]()
به قصد عشق رفتی از غم نان سردرآوردی
زدی دل را به دریا از بیابان سردر آوردی
تو مثل هیچ کس بودی که مثل تو فراوان است
سری بودی که روزی از گریبان سردرآوردی
تو می شد جنگلی انبوه باشی از خودت اما
قناعت کردی و از خاک گلدان سردر آوردی
دراین پس کوچه های پرسه ماندی تا مگر شاید
دری بر تخته خورد و از خیابان سردر آوردی
توکل شرط کامل نیست این را مولوی گفته است
بخوان آن را دوباره شاید از آن سردر آوری
"مسیحای من ای ترسای پیر پیرهن چرکین"
چه پیش آمد که از شعر زمستان سر در آوردی
حسن قریبی