علی ضیا مجری شناخته شده و محبوب تلویزیون ایران، با اجرای یکی از متفاوتترین برنامههای شعرخوانی خود، باری دیگر استعداد و توانایی خود را به رخ کشید. این هنرمند پرکار و موفق، که در خانوادهای چهار نفره در بیست و ششم شهریور ۱۳۶۴ در شهر کاشان به دنیا آمد، توانسته در مسیر حرفهای خود موفقیتهای چشمگیری کسب کند. او فرزند کوچک خانواده است و تنها یک خواهر به نام شیما دارد. پدر علی ضیا تاجری به نام سید حسین ضیا بوده و مادرش، شهره احدیث، به نویسندگی مشغول بوده است.
آغاز تصادفی ولی تاثیرگذار در دنیای کار حرفهای
مسیر حرفهای علی ضیا از ۱۹ سالگی و به شکلی غیرمنتظره آغاز شد. ورود او به عرصه رادیو با برنامه طنز "پسری از کاشانه" رقم خورد، برنامهای که توانست به سرعت جایگاه ویژهای پیدا کرده و به عنوان یکی از برترین آیتمها معرفی شود. علی ضیا در رادیو جوان توانست پنج سال پر از تجربه را پشت سر بگذارد. اما نقطه عطف شغلی او زمانی رقم خورد که برای اولین بار، به دعوت علی زاهدی وارد دنیای تلویزیون شد. اولین تجربه او در قاب تلویزیون، با اجرای برنامه "گزینه جوان" آغاز شد، اما او این مسیر را همزمان با اجرای برنامه "خط و ربط" در رادیو ادامه داد.
علی ضیا مسیر پیشرفت خود را با درخشش در شبکه استانی فارس و اجرای برنامه جذاب "خوشا شیراز" ادامه داد. این برنامه نام او را بیش از پیش بر سر زبانها انداخت. مدتی بعد، با دعوت به شبکه سوم سیما برای اجرای برنامه پرمخاطب "نیمروز"، جایگاه او به عنوان یک مجری توانا و محبوب تثبیت شد.
نام علی ضیا به تنهایی یادآور اجرایهای موفق و محبوب است، اما بدون شک نقطه اوج شهرت او اجرای بینظیر برنامه "ویتامین 3" بود؛ برنامهای که توانست بسیاری از مخاطبان را مجذوب خود کند و جایگاه ویژهای در میان تولیدات تلویزیونی پیدا کند. امروزه او علاوه بر پروژههای قبلی، با تولید و اجرای سری پادکستهای "باضیا" نیز توانسته توجه علاقهمندان به بانوان موفق ایرانی را به یک محتوای ارزشمند جلب کند.
مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمیکند.
انداختی از سکه، بازار پریها را
بشمار وقتی میپرانی مشتریها را
دامن طلای در تلاطم! این همه دل را
در سادگی هم میبری واکن زریها را
یک طاقه ابر از آسمان بردار و از سَروی
سوزن کن و نخ کن تمام روسریها را
رختی بپوش از ابر و رویا و کتابی کن
آیین شوخیها و رسم دلبریها را
مقصود شو دیوان به دیوان انوریها را
از گور برخیزان به صف کن عنصری ها را
بیسکّه همسازند و همراهند و همسفره
معشوقبازیّ و شکار و مِیخوریها را
می، می بیاور هی بیاور کِی سرم داغی!
ساقی عطش دارم رها کن مشتریها را
امشب در این مِیْخانه ی بی خواب، چشمی کو
تا مثل من رنگین ببیند گچ بُریها را؟
داغم چراغم، خامشی دور از شب انگور
حالا که دارم بر سر افسر سروریها را
مستم! بده پیمانهها را پُرتَرَک دستم
لولم، ملولم، لب به لب کن آخری ها را
خوابم، خرابم، هر دو چشمم خفته در بستر
تیمار کن یارا! خمارا! بستریها را!