عصر ایران؛ احمد فرتاش - در بسیاری از کشورهایی که در سه دهه اخیر توسعه شهری سریع داشتهاند، حضور سگهای رها به یک مسئله عمومی تبدیل شد؛ مسئلهای در مرز امنیت، بهداشت، اخلاق و مدیریت شهری. همانقدر که خانهها بزرگتر و محلهها متراکمتر شد، حاشیهنشینی هم رشد کرد و رهاسازی حیوانات – چه بهدلیل فقر و چه بهدلیل مهاجرت و چه تغییر سبک زندگی – شدت گرفت. نتیجه تقریباً همهجا مشابه بود: شهرهایی با جمعیت نامنظم سگهای بیصاحب که گاهی مشکلساز میشدند و گاهی هم تنها قربانی وضعیت نادرست شهری بودند. اما تفاوت آنجا شکل گرفت که برخی کشورها این بحران را با سیاست قتلعام حیوانات پاسخ دادند و شکست خوردند، و برخی دیگر راهی پایدار پیدا کردند: کنترل جمعیت، بدون خشونت و با ابزارهای علمی و شهری.
نخستین کشورهایی که در دهه ۹۰ میلادی با بحران جدی روبهرو شدند، ترکیه و رومانی بودند؛ دو جامعه با فرهنگهای متفاوت اما مسئلهای مشابه. ترکیه در استانبول، آنکارا و ازمیر با هزاران سگ ولگرد مواجه بود. فشار اجتماعی برای «جمعآوری» حیوانات بالا رفت و شهرداریها در مقطعی رو به کشتار آوردند. اما نتیجه برخلاف انتظار بود: جمعیت سگها کم نشد؛ بلکه چند سال بعد بازگشت، حتی بیشتر از قبل. دلیل ساده بود: هر جا سگها حذف میشدند، فضای خالی ایجاد میشد و سگهای دیگری از مناطق اطراف جایگزین میشدند. این همان «اثر جایگزینی» است که بعدها در رومانی هم تکرار شد و شکست کامل سیاستهای خشونتآمیز را نشان داد. رومانی که یکبار به سمت کشتار رفت، در نهایت مجبور شد مدیران شهری را عوض کند و قوانین تازهای بنویسد.

ترکیه اما مسیر دیگری را انتخاب کرد؛ مسیری که امروز یکی از قابلقبولترین الگوهای منطقه است. قانون سال ۲۰۰۴ و اصلاحات ۲۰۲۱ ترکیه، کشتار را ممنوع کرد و شهرداریها را موظف به اجرای یک طرح سراسری کرد: «زندهگیری – عقیمسازی – واکسیناسیون – بازگرداندن». سگها در مراکز بهداشت شهری ثبت، عقیم و واکسینه میشدند، یک نشانه یا گوشبرچسب دریافت میکردند و سپس به همان نقطهای که پیدا شده بودند بازمیگشتند. این بازگشت دقیقاً همان نقطهای بود که از بروز خلأ زیستی و ورود سگهای جدید جلوگیری میکرد. سیاستی پرزحمت، اما مؤثر. نتیجه روشن بود: در شهرهای بزرگ ترکیه، طی چند سال، جمعیت سگها تثبیت و کنترل شد و موارد حمله کاهش یافت.
هند از جهتی دیگر نمونهای خاص است؛ کشوری با میلیونها سگ خیابانی و شهری شلوغ و پرتنش. اگر کشوری قرار بود از کنترل جمعیت ناامید شود، احتمالاً هند بود. اما تجربه هند مسیر دیگری را نشان میدهد. دولت در اوایل دهه ۲۰۰۰ قانونی تصویب کرد که هر نوع کشتار را ممنوع میکرد و تنها ابزار مجاز را «عقیمسازی گسترده» و «واکسیناسیون عمومی» میدانست. این سیاست در ابتدا کند پیش رفت، اما پس از دخالت جدی شهرداریها و همکاری سازمانهای مردمنهاد، اثرات خود را نشان داد. در شهرهایی مثل چنای و بنگلور، آمار بیماریهای مشترک انسان و حیوان، بهویژه هاری، بهشدت کاهش یافت. مهمتر اینکه حضور سگهای منطقهای واکسینهشده باعث شد رفتار جمعی آنها آرامتر و قابل پیشبینیتر شود. برخلاف تصور رایج، امنیت افزایش یافت، نه کاهش.

در برزیل نیز تجربه مشابهی دیده میشود. شهری مانند سائوپائولو که زمانی مشکل جدی با سگهای رها داشت، پس از اجرای طرح «گیرگیری، عقیمسازی، واکسیناسیون و بازگردانی» همراه با ثبت الکترونیک و پایگاه داده شهری، توانست جمعیت سگها را مدیریت کند. قوانین سختگیرانه علیه رهاسازی، همراه با تشویقهای مالی برای عقیمسازی و همکاری داوطلبان، شهر را از وضعیت بحرانی خارج کرد. نکته جالب در تجربه برزیل آن است که دولت بهجای ایجاد پناهگاههای انبارگونه، پناهگاههایی ساخت که نقششان موقتی بود: جایی برای درمان، نه برای نگهداری دائمی.
ایتالیا، شاید یکی از موفقترین نمونهها، از دهه ۹۰ میلادی ممنوعیت مطلق کشتار را در قانون قرار داد. هر سگی که پیدا میشد، ثبت، درمان و در صورت امکان، به خانوادهای سپرده میشد و در صورت نبود متقاضی، به خیابان بازمیگشت – اما خیابانی که تحت نظارت بهداشت شهری بود. جریمههای سنگین برای رهاسازی حیوانات خانگی باعث شد شهروندان مسئولتر باشند و روند رهاسازی بهطور قابلتوجهی کاهش پیدا کند. مشارکت مردم و فرهنگسازی مداوم نیز مکمل این سیاست بود.
در نقطه مقابل، برخی کشورها مانند آمریکا اصلاً اجازه نمیدهند مسئله به حد «ولگردی گسترده» برسد. در بسیاری از ایالتها، رها کردن یک سگ جرم است و جریمههای سنگینی دارد. ثبت حیوانات، میکروچیپ اجباری، واکسیناسیون وسیع و پناهگاههای استاندارد باعث شده سطح ولگردی در آمریکا بسیار پایین باشد. این الگوی متفاوت نشان میدهد که اگر زیرساختهای شهری و فرهنگی درست باشد، بحران از ابتدا شکل نمیگیرد.

از مجموع این تجربهها میتوان الگوی مشترکی استخراج کرد: هیچ کشوری با کشتار، مسئله سگهای رها را حل نکرده است. دلیلش واضح است: کشتار خلأ ایجاد میکند و جمعیت دوباره جایگزین میشود. اما قویترین و پایدارترین تجربهها بر سه عنصر استوارند: عقیمسازی گسترده، واکسیناسیون سراسری و مدیریت منطقهای. سگها بخشی از اکوسیستم شهریاند؛ حذف آنها نهتنها مشکل را حل نمیکند، بلکه در عمل، فضای شهر را برای ورود سگهای جدید یا کنترلنشده فراهم میکند.
اگر از زاویهای گستردهتر نگاه کنیم، باید گفت جوامع مختلف وقتی از مرحلۀ واکنش احساسی عبور کردهاند و مسئله را یک «مسئلۀ شهری» دیدهاند، نه یک «مسئلۀ اخلاقی»، توانستهاند راهحل پایدار ارائه دهند. تجربۀ دنیا نشان میدهد که امنیت و اخلاق میتوانند همزمان تأمین شوند، به شرطی که سیاستگذاری بر علم استوار باشد، نه بر خشم یا ترس. مسئلۀ شهریِ سگهای رها، برخلاف تصور عمومی، مسئلهای حلناشدنی نیست. فقط نیاز به حوصله، برنامهریزی و پذیرش این واقعیت دارد که خشونت و کشتار، راه حل نیست بلکه ورطهای است که سایر کشورها نیز پیش از ما در آن افتاده بودند و با تلاش بسیار بیرون آمدهاند.