نادرشاه افشار یکی از بزرگترین نوابغ نظامی تاریخ بود. او که در وهلهای از تاریخ بهعنوان یک ناجی، ایران را از شر بیگانگان نجات داده بود، در ادامه با تصمیمات غلطی که گرفت، حکومت نوپای افشار را به نابودی کشاند.
به گزارش فرارو، در طول تاریخ کمتر کسی را میتوان پیدا کرد که ازمنظر دلاوری و تسلط بر نظامیگری، همآورد نادرشاه افشار باشد. بااینوجود بسیاری از تاریخدانان، نقطهضعف بزرگ نادر را در شیوه مملکتداری او میدانند.
نادرشاه افشار در 2 آذر سال 1067 شمسی در کوهستان اللهاکبر متولد شد. پدر او، امامقلی، چوپان و پوستیندوز بود. نادر در سنین کودکی بههمراه خانوادهاش به روستای ابیورد رفت. روستای ابیورد مرکز استقرار ایل افشار بود. در این روستا نادر تحت نظارت «علیبیگ احمدلو» چند صباحی را بههمراه خانواده در آسایش زندگی کرد. در ادامه قشونی از ازبکها به ابیورد حمله کرده و نادر و خانوادهاش را به اسارت گرفته و به مَرو بردند.
نادر در 14سالگی، درحالیکه کینه ازبکها را در دل میپروراند، از مرو فرار کرد و دوباره به ابیورد رفت و تحت حمایت علیبیگ احمدلو به یک نظامی درجهبالا بدل شد؛ این شروعی بود برای یکی از مهمترین نوابغ نظامی تاریخ. نادر یکی از شناختهشدهترین نظامیهای تاریخ است. غربیها او را با نام ناپلئون بناپارت شرق میشناسند و عدهای از او با عنوان آخرین فاتح بزرگ آسیای میانه یاد میکنند.
در روزگار حکومت شاهسلطانحسین صفوی، ایران با مشکلات بسیار زیادی دستوپنجه نرم میکرد. بحران در حکومت صفوی روزبهروز افزایش مییافت و شکافهای مذهبی باعث به وجود آمدن مشکلات عدیدهای در ساختار سیاسی ایران شده بود. در ادامه همین مشکلات عقیدتی باعث شد تا فردی به نام «میرویس خان هوتک» که از پشتونهای افغانستان بود، شورش کند. در ادامه این شورشها، میرویس خان درگذشت و برادر او برای حفظ صلح با حکومت مرکزی ایران، با شاهسلطانحسین به صلح رسید.
بااینوجود، مردی جوان که از قضا فرزند میرویس خان بود، این صلح را نپذیرفت و به حکومت مرکزی اعلان جنگ داد؛ این مرد جوان، محمود افغان بود. محمود افغان بهآسانی حکومت شاهسلطانحسین را در اصفهان سرنگون کرد و به تخت نشست.
دراینبین، فرزند شاهسلطانحسین، شاهتهماسب دوم، از اصفهان گریخت و به قزوین رفت. در قزوین، در ازای پیشکش چندین ایالت از ایران ازجمله گرجستان، گیلان و گرگان، از ارتش روسیه و عثمانی کمک خواست و این مسئله باعث شد تا پای روسها و حکومت عثمانی نیز به ایران باز شود. با ورود روس و عثمانی به ایران، کشور رسما سهپاره شد. روسها بر مناطق شمالی ایران، عثمانی بر مناطق غربی ایران و لشکرین محمود افغان نیز بر مناطق مرکزی ایران حاکم شدند.
همزمان با این وقایع، نادر در خراسان مشغول متحد ساختن قبایل مختلف بود تا والی خراسان را برکنار کند. به دعوت شاهتهماسب، نادر لشکریانش را بهسوی ایل قاجار -که شاهتهماسب برای در امان ماندن نزد آنها رفته بود- برد. با اتحاد شاهتهماسب، نادر و فتحعلی قاجار، بزرگ ایل قاجار، لشکری فراهم شد و با حمله به خراسان والی خراسان -که از دستنشاندههای لشکر افغان بود- برکنار شد. شخص محمود افغان نیز با توطئه پسرعمویش، اشرف افغان، به قتل رسید و اشرف که تازه به حکومت رسیده بود، ارتشی را برای مقابله با نادر اعزام کرد. نادر با شکست دادن دادن ارتش اشرف افغان، اصفهان را فتح کرد و شاهتهماسب دوباره بر تخت پادشاهی اصفهان نشست.
با شکست نیروهای افغان، نادر برای بیرون راندن لشکر عثمانی به غرب ایران رفت و جدالی در بین ارتش ایران و عثمانی درگرفت. در همین بین، افغانها بار دیگر در هرات شورش کردند. نادر بهاجبار پیمان صلحی را با لشکر عثمانی امضا کرد و برای سرکوب شورشها در هرات، عازم شد. درحالیکه نادر شورشها را در هرات سرکوب میکرد، شاهتهماسب پیمان صلح با عثمانی را شکست و پساز حمله به آنها شکست خورد و همه ممالکی را که پیشتر نادر از چنگ عثمانی درآورده بود، دوباره واگذار کرد.
پساز بازگشت نادر از هرات، با شنیدن خبر آنچه اتفاق افتاده بود، شاهتهماسب را برکنار و نوزاد هشتماهه او را جانشین پدر کرد و خودش نیز بهعنوان نایبالسلطنه به قدرت رسید. در ادامه نیز مجددا به لشکریان عثمانی حمله کرد و آنها را بیرون راند. با رفع دستدرازی عثمانی، حالا نوبت به روسها رسیده بود. نادر بلافاصله به ارتش روس در شمال ایران حمله کرد و آنان را بهآسانی از ایران بیرون راند. پساز بیرون کردن روسها، نادر سران قبایل را در دشت مغان جمع کرد و آنها نیز او را بهعنوان پادشاه انتخاب کردند. حالا زمانی بود که ایران مجددا مرزهایش را بازپس گرفته بود؛ بااینحال، مشکلات در ایران پایان نیافتند.
نادر باوجوداینکه در نظامیگری نابغه بود، درسیاستهای مملکتداری ضعف داشت. در سالهایی که ایران به اتحاد رسیده بود و شاید میشد که سرمایههای آن را خرج آبادانی کرد، تصمیم گرفت تا به قندهار حمله کند؛ این در حالی بود که حاکم قندهار، حکومت نادر را به رسمیت میشناخت و از او فرمانبرداری میکرد. بههرحال نادر به قندهار حمله کرد و حاکم قندهار را از میان برداشت.
پساز کنار زدن حاکم قندهار، نادر با این بهانه که گورکانیان هند به لشکریان افغان پناه دادهاند، تصمیم گرفت تا به هند لشکری کشی کند. باوجوداینکه تعداد سربازان هندی بسیار بیشتر از سربازان ایرانی بود، اما با ترفند نادر، خیلی زود هند نیز به دست نادر افتاد افتاد. گورکانیان در لشکرشان از فیل استفاده میکردند. نادر دستور داد تا تعدادی شتر را بهصف کرده و بر کوهانشان قیر بریزند. با این کار شترها رم کرده و به دل لشکر هند زدند. فیلهای موجود در لشکر هنر نیز از ترس برگشتند و لشکر گورکانی را متفرق کردند. دراینبین سپاهیان نادر نیز به این حمله اضافه شدند و خیلی زود هند نیز فتح شد.
بعداز فتح هند، نادر در مسیر به بخارا، خوارزم و ترکستان نیز حمله کرد و هر سه را فتح کرد و بهنوعی انتقام اسارت خانوادهاش را نیز از ازبکها گرفت. درحالیکه نادر مشغول فتوحاتش بود، در ایران شایعهای مبنی بر مرگ نادر در هند منتشر شد. فرزند نادر، رضاقلیمیرزا، با شنیدن این خبر، بلافاصله تهماسب دوم و فرزندانش را کشت تا مبادا با مرگ نادر، حکومت صفویه دوباره احیا شود. این مسئله باعث شد تا نادر از پسر محبوبش کینه به دل بگیرد. در واقع با توطئه عدهای از اطرافیان نادر، رضاقلی بهعنوان چهرهای حریص برای رسیدن به قدرت نمایش داده شد و میانه پدر و پسر به این شکل شکراب شد.
در سال 1741 میلادی، نادر برای سرکوب شورشیان لزگی به داغستان رفت. در مسیر، نادر در اطراف مازندران ترور شد. با دسیسه اطرافیان، ترور ناموفق نادر را به رضاقلی، فرزند او، نسبت دادند و نادر نیز بلافاصله چشمهای پسرش را کور کرد. این مسئله نادر را بسیار تحتتاثیر قرار داد و او را بهنوعی به مرز جنون کشید. پیشمانی ناشی از کور کردن فرزند، آفتی بود که جان نادر را تا پایان عمر آزرد. پساز کور کردن رضاقلی، نادر دستور داد تا همه افرادی را که شاهد این صحنه بودهاند، به جرم پیشمان نکردن او از این عمل، اعدام کنند. نبرد داغستان بهعلت اوضاع روانی نابسامان نادر، به اولین شکست او منجر شد.
اوضاع روانی نادر روزبهروز بدتر میشد. در پایان عمر، زمانی که در سیستان شورشی اتفاق افتاده بود، برادرزادهاش، علیقلی خان را برای مهار شورش به سیستان فرستاد. بااینحال بهمحض رسیدن علیقلی به سیستان، خود او نیز با شورشیان همدست شد و سیستان از تسلط نادر بهدررفت. نادر برای سرکوب علیقلی بهطرف سیستان لشکر کشید. در مسیر و در قوچان، نادر که کاملا به جنون رسیده بود، به یکی از فرماندهان لشکرش گفت که قصد دارد همه سران لشکر را اعدام کند. زمانی که خبر به سران ارتش نادر رسید، شبهنگام به چادر او حمله کردند و وی را از پا درآوردند.