فیلم/ / با این شعر فهمیدم بی وفاها همه شبیه همن/ تابه جهیزمون یادت میاد؟با وفاتر از تو بود!/ شعرخوانی پر از بغض حسین پورکریمی از حسین پناهی

رکنا شنبه 01 آذر 1404 - 17:15
فیلمی احساسی از شعرخوانی حسین پورکریمی از اشعار حسین پناهی منتشر شد؛ شعری دلنشین و پرمعنا که مخاطبان را با بغض و احساس همراه می‌کند. حتما این ویدیو زیبا را از دست ندهید!
فیلم/ /  با این شعر فهمیدم بی وفاها همه شبیه همن/ تابه جهیزمون یادت میاد؟با وفاتر از تو بود!/ شعرخوانی پر از بغض حسین پورکریمی از حسین پناهی

حسین پناهی ، یکی از هنرمندان شناخته‌شده و البته پر از ناگفته‌های تلخ در زندگی‌اش بود. او در ۶ شهریور ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع منطقه سوق در شهرستان کهگیلویه چشم به جهان گشود. جاده‌ای ناهموار و پرماجرا در زندگی داشت که او را از فضای آرام زادگاهش به شلوغی و پیچیدگی‌های زندگی در تهران کشاند.

شروعی که با رؤیا همراه بود

پناهی دوران تحصیلات ابتدایی خود را در بهبهان پشت سر گذاشت و سپس به توصیه پدرش برای ادامه تحصیلات روحانی به تهران رفت. او در ابتدا مسیری هموار برای خدمت به مردم پیش روی خود می‌دید و حتی برای مدتی کوتاه در قامت یک روحانی ظاهر شد. اما فشارهای طاقت‌فرسا و تضادهایی که در این راه تجربه می‌کرد، خیلی زود او را از ادامه این مسیر منصرف کرد.

طرد شدن از خانواده، آغازگر دردها

تصمیم جسورانه‌ای که حسین پناهی گرفت، او را نه تنها از لباس روحانیت، بلکه از خانواده‌اش نیز دور کرد. طرد شدن از اعضای خانواده تجربه تلخی بود که برای همیشه در قلبش ماندگار شد. اما او دست از تلاش نکشید و به پایتخت بازگشت. در آنجا توانست در دوره‌های بازیگری و نمایشنامه‌نویسی شرکت کند. این انتخاب مسیر زندگی‌اش را تغییر داد.

بازیگری، شعر و احساس

دنیای هنر، به خصوص بازیگری و سرودن شعر، آغوش گرمی برای او باز کرد. او با هنرش نوای دردهای خود را به گوش دیگران رساند و با دکلمه‌هایش اثری ماندگار در دل دوستداران هنر به جا گذاشت.

پایان غم‌انگیز زندگی

حسین پناهی سرانجام در تاریخ ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ در سن ۴۸ سالگی بر اثر سکته قلبی از دنیا رفت. وصیت کرده بود که در کنار مادرش در قبرستان شهر سوق به خاک سپرده شود. یاد و نامش اما همچنان در دنیای هنر زنده است و آثارش با دل‌های بسیاری سخن می‌گوید.

شعر خوانی زیبایی از حسین پناهی

تابه جهیزمون یادت میاد؟
با وفاتر از تو بود!
سوخت با آتش فقری که مرا میسوزاند
ساخت با چربی و چرک
هفته و هفت نیمرو!
دسته اش آب شد و رنگش رفت!
بگذریم...
بگذریم از گذر آن همه رویاهایش!
حسرت دیدن فر؛ پختن پیتزاهایش!
گاه گاهی از سر بی تابی
گریه میکرد ولی تابانه!
آتش فقر مرا میبوسید!
همزمان با دل من میپوسید!
دل من، تابه ی رویاهایم...

اخبار تاپ حوادث

وبگردی

منبع خبر "رکنا" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.