عصر ایران ؛ احسان محمدی - زیر چشمی نگاهش کردم، صدای تو دماغی داشت. از اینها که قد کوتاهی دارند، موهای ریخته، شکم برآمده و بیشتر از سنشان میزنند. آرایشگر پیشبند را برایش بسته بود و داشتند با هم حرف میزدند. صدایش حتی از لابهلای صدای زیر ماشینی که دست «فردین» آرایشگرم بود و مدام روی شقیقهام عقب و جلو میکرد هم رد میشد.
- الان همه چی شده دو تا «پ!»، پول و پارتی! اینا رو داشته باشی هیچ جا گیر نمیافتی.
بعد با جزییات از ماجرای پسر خاله دامادشان گفت که چطور با وانت مشروبات الکلی قاچاق میکرده و کسی کارش نداشته. برای تاکید بیشتر هم گفت «گردنش کلفته، من حتی خودم یه بار رفتم بار وانت رو براش خالی کردم.»
یاد پاکست «رختکن بازندهها» افتادم، در یک قسمت، مهمان جوانی داشتند که در کسب و کار موبایل برای خودش غولی شده بود اما یک شب در یک مهمانی الکل تقلبی میخورد و صبح نابینا از خواب بیدار میشود. به همین سادگی! به همین تلخی و جانکاهی. یک جوان کارآفرین حالا در ظلمات زندگی میکند.
هر سال از یک گوشه کشور خبری میرسد که چند نفر را از مهمانی یکراست بردهاند بیمارستان. نوشیدنی تقلبی خوردهاند، کور شدهاند یا حتی جان باختهاند. یک تراژدی واقعی.
وقتی یک نفر بیناییاش را از دست میدهد عملاً به چند نفر وابسته میشود و آنها را هم به نوعی از کار میاندازد، حالا حساب کنید در سال چند نفر این اتفاق برایشان میافتد؟ تقریباً آمار واقعی نداریم اما حتی یک نفر هم زیاد است.
برخوردهای قهرآمیز نتیجه نداده، نصیحتها جانگداز هم همینطور، تقریباً همه میدانند که مصرف دبهای و کیسه فریزی این دست نوشیدنیها حتی میان نوجوانان هم رواج دارد. به عنوان کسی که حتی به سیگار و قلیان هم پک نمیزند و از این دست نوشیدنیها گریزان است فکر میکنم چند نفر دیگر باید بمیرد یا کور شود تا این ماجرا حل شود؟ تا مصرفکنندگان حداقل به خودشان رحم کنند!