اندیشهی سیاسی معاصر در ایران، در بستر مواجههی تاریخی با آمریکا و غرب، پیوسته میان دو قطب «شک» و «ایمان» در نوسان بوده است. از یکسو تجربه تحریمها، جنگ، فشارهای دیپلماتیک و سازوکارهایی چون مکانیزم ماشه زخمهای عمیقی بر پیکر هملی ایران وارد کرده است؛ از سوی دیگر، بخشی از نخبگان و سیاستمداران همواره با تردید به این زخمها نگریستهاند و ماهیت دشمنی آمریکا را انکار کردهاند. این انکار صرفاً خطای محاسباتی یا خوشبینی سادهلوحانه نیست، بلکه بخشی از یک ساختار روانی ـ سیاسی عمیقتر است که میتوان آن را با مفاهیم فلسفهی قارهای واکاوی کرد.
این جستار میکوشد با الهام از استعارهی «توماس شکاک» در تابلوی کاراواجو، انگارهای نظری با عنوان «زخم و شک» بسازد. در این انگاره، زخم محل برهنگی حقیقت است، شک، یک امکان ایمان، و مدیریت انکار سازوکاری است که رهبر انقلاب در نسبت با تجربه آمریکا در پیش گرفته است. برای توضیح این چارچوب، از مفاهیم «امر واقع» نزد ژاک لاکان، «اثر زخم» در اندیشهی ژاک دریدا، و «استثنا» در نگاه جورجو آگامبن بهره میگیریم.
۱. زخم بهمثابه حقیقت
زخم، در سنت فلسفی، چیزی بیش از جراحت جسمانی است. زخم نقطهای است که حقیقتِ پوشیده سر برمیآورد. دریدا زخم را همچون «ردّپا» و «اختلال در حضور» میفهمد؛ زخم همیشه یادآور چیزی است که انکارش ممکن نیست، زیرا اثرش باقی میماند.
لاکان نیز در بحث از «امر واقع» میگوید: امر واقع چیزی است که هیچ دالّی توان بازنمایی کاملش را ندارد. واقع همیشه به صورت یک «شکاف» یا «جراحت» بازمیگردد و ما را از توهم کلیت بیرون میکشد. زخم در این معنا همان جایگاه امر واقع است: جایی که هیچ زبان و هیچ دیپلماسی نمیتواند درد آن را بپوشاند.
در سیاست ایران، زخمها متعددند: تحریمهای فلجکننده، فشار حداکثری، خروج یکجانبه آمریکا از برجام، مکانیزم ماشه، و سرانجام تهدید مستقیم به حمله نظامی. هر یک از اینها همچون زخمی بر بدن ملت نشستند و حقیقت دشمنی ساختاری آمریکا را آشکار کردند. زخم، در اینجا، همان نقطهای است که ابهام و انکار پایان میگیرد، چون جراحت با گوشت و خون حس میشود.
۲. شک بهمثابه امکان ایمان
شک در این چارچوب نه نشانهی ضعف، بلکه شرط امکان ایمان است. روایت توماس قدیس گواه همین معناست. توماس نمیتوانست به رستاخیز مسیح ایمان آورد مگر آنکه دست در زخم او فرو کند. نقاش برجسته، کاراواجو این صحنه را با واقعگرایی تکاندهندهای به تصویر کشید: زخم مسیح خون ندارد، چون نشانهی جاودانگی است. شک در اینجا مقدمه ایمان است؛ لمس زخم همان نقطهای است که انکار به باور بدل میشود.
در تجربهی سیاسی ایران نیز، شکاکان جایگاه توماس را دارند. آنان به هشدارهای رهبری درباره دشمنی آمریکا بیاعتماد بودند. میگفتند باید فرصت داد، باید مذاکره کرد، باید خوشبینانه به وعدهها نگریست. رهبر انقلاب اما به جای سرکوب شک، آن را مدیریت کرد: اجازه داد شکاکان نزدیک شوند، با آمریکا مذاکره کنند، و زخمها را با پوست و استخوان لمس نمایند.
در جنگ ۱۲روزه ترامپ، در حالی که سخن از گفتوگو بود، او همزمان به اسرائیل چراغ سبز حمله به ایران داد.
در مکانیزم ماشه، آمریکا با خروج از برجام باز هم مدعی حق برای فعالکردن سازوکارش شد.
در دستور حملهی B-2، ترامپ نشان داد که حتی از مرزهای تحریم و دیپلماسی عبور کرده و به جنگ مستقیم میاندیشد.
این زخمها، زمینه لمس حقیقت شدند. بسیاری از شکاکان پس از این لمس ایمان آوردند: ایمان به اینکه آمریکا دشمنیاش ماهوی است و خوشبینی به آن، جز سراب نیست.
۳. مدیریت انکار در سیاست ایران
مدیریت انکار در اینجا به معنای رویکردی است که به جای پنهانکردن زخم یا تحمیل ایمان، شکاک را به تجربه مستقیم هدایت میکند. در سیاست کلاسیک، رهبران معمولاً شک را سرکوب میکنند یا زخم را سانسور. اما در تجربه ایران، رهبری اجازه داد زخم دیده شود و حتی دست در آن فرو رود.
این مدیریت سه ویژگی دارد:
۱. اجازهی نزدیکشدن به زخم: تجربهی مذاکره با آمریکا نه منع شد و نه مطلقاً نفی؛ بلکه بهمثابه فرصتی برای لمس حقیقت تلقی شد.
۲. تبدیل شک به تجربه: شکاکان نه با استدلالهای انتزاعی، بلکه با لمس زخم (تحریمها، مکانیزم ماشه، تهدید نظامی) به ایمان رسیدند.
۳. آشکار شدن حقیقت از درون انکار: بسیاری از شکاکان پس از این تجربه، انکار خود را فرو نهادند.
با این حال، گروهی اندک همچنان در بند انکار باقی ماندند. آنان حتی با دیدن زخمها، مقصر را در داخل میجویند. آگامبن این وضعیت را «استثنا» مینامد.
وقتی آگامبن از مفهوم «استثنا» صحبت میکند، منظورش وضعیتی است که سوژه حقیقت را میبیند، اما خود را بیرون از آن قرار میدهد. یعنی فرد یا گروهی، واقعیت را درک میکند، اما طوری رفتار میکند که انگار این واقعیت برای او الزامآور نیست و مسئولیتی ایجاد نمیکند. به بیان ساده: سوژه میداند چه اتفاقی افتاده، اما وانمود میکند که این موضوع مربوط به او نیست یا تأثیری بر تصمیمات و رفتار او ندارد.
زخمها (تحریمها، مکانیزم ماشه، تهدید نظامی، چراغ سبز ترامپ به اسرائیل) حقیقتی هستند که هر کسی میتواند آنها را ببیند.
بسیاری از شکاکان این زخمها را میبینند و میفهمند که دشمنی آمریکا واقعی و ساختاری است.
اما برخی از آنها، درست مثل سوژهی آگامبن، خود را از پیامدها و مسئولیت این واقعیت بیرون میکشند. به جای پذیرش این که فهم درست دشمنی آمریکا وظیفهی آنها در تحلیل و تصمیمگیری سیاسی را تغییر میدهد، مسئولیت را به دیگری (مثلاً رهبری) منتقل میکنند.
این وضعیت ترکیبی است از بینش نظری و انکار عملی، یعنی میدانی واقعیت چیست، اما همچنان عملت یا نگاهت مطابق با آن حقیقت نیست، و مسئولیت آن را به دیگری واگذار میکنی.
در استعارهی «زخم و شک»، زخم حقیقت را نشان میدهد، و شک میتواند مقدمهی درک حقیقت است. اما «استثنا» یا حیرت، حالتی است که شک وجود دارد، زخم دیده شده، اما فرد همچنان از لمس کامل پیامدها و مسئولیت آن امتناع میکند و آن را به دیگری منتقل میکند.
سخن آخر
مدیریت انکار روشی است که بهجای سرکوب، شک را در مسیر تجربه هدایت میکند و ایمان را بر اساس لمس حقیقت بنا میسازد.
به اینسان، مواجهه ایران با آمریکا در سالهای اخیر، نه فقط رخدادی سیاسی، بلکه الگویی نظری برای فهم نسبت میان زخم، شک و ایمان است. این الگو نشان میدهد چگونه میتوان در دل سیاست، از زخم حقیقت استخراج کرد و از شک ایمان ساخت.