آیین های طلب باران در ایران: از هفت کچل، شاه بارون، بَزَک کردن جمجۀ الاغ تا سنگ های باران ساز

عصر ایران چهارشنبه 21 آبان 1404 - 11:20
میرزا عبدالغفار اصفهانی ملقب به نجم‌الدوله در سفرنامۀ خوزستان از سنگ سیاهی یاد می‌کند که در خارج از شهر اهواز قرار داشته و هر زمان که بارش باران با تاخیر همراه می‌شده است، مردم آن را چند متری جابه‌جا می‌کردند تا باران ببارد.

 خشکسالی در ایران به عنوان یک پدیده اقلیمی، تجربه‌ای است که در حافظه تاریخی مردم علاوه بر اضطراب با آیین‌هایی گره خورده است. در روزگاری که ابزار علمی و پیش‌بینی‌های هواشناسی در دسترس نبود، مردم با زبان نمادها و آیین‌ها با طبیعت گفت‌وگو می‌کردند. هر ناحیه از ایران برای بارش باران، رسم و نشانه‌ای داشت؛ از دعا و نیایش در مساجد و بقعه‌ها تا اجرای نمایش‌های آیینی در کوچه و دشت. این آیین‌ها، گذشته از وجه مذهبی یا جادویی، نوعی مناسک برای رسیدن به یک خواسته جمعی بود.

در گذر سالیان، بخش زیادی از این رسوم کارکرد آیینی خود را از دست داده و به خاطره تبدیل شده است، اما اهمیتشان در شناخت فرهنگ مردم‌ پررنگ است، اینکه بدانیم صد سال قبل که باران نمی‌باریده مردم چه کارهایی می‌کردند. از سنگ‌هایی که در باور مردم «باران‌زا» بودند تا جادوهایی که باید باطل می‌شدند، هر یک تلاشی برای برقراری گفت‌وگو و ارتباط با طبیعت بود.

این آیین‌ها هر چند هنوز در برخی مناطق روستایی برگزار می شوند، اما امروز تنها ردی از آنها در کتاب‌ها و پژوهش‌ها باقی‌ مانده؛ آیین هایی که نشانه‌ای از خلاقیت فرهنگی مردمی‌اند که حتی در دل بحران، زندگی را با آیین معنا می‌کردند.

امید به باران از دل سنگ

یکی از رسوم وابسته به باران‌خواهی در گذشته توسل‌ به «سنگ‌های باران‌ساز» بود. در برخی از مناطق در کنار مزارها و زیارتگاه‌ها سنگ‌هایی وجود داشت که مردم اعتقاد داشتند اگر این سنگ‌ها در وضعیت خاصی قرار گیرند، باعث بارش باران می‌شوند. این سنگ در میان عرب‌زبانان «حجر المطر» و در میان فارسی‌زبانان «سنگ یده» نام داشت.

سابقه تاریخی این رسم چنان است که میرزا عبدالغفار اصفهانی ملقب به نجم‌الدوله در سفرنامۀ خوزستان که در زمان ناصرالدین شاه آن را نوشته است، از سنگ سیاهی یاد می‌کند که در خارج از شهر اهواز قرار داشته و هر زمان که بارش باران با تاخیر همراه می‌شده است، مردم آن را چند متری جابه‌جا می‌کردند تا باران ببارد.

در منطقۀ بختیاری و حد فاصل ییلاق و قشلاق نیز بقعه‌ای به نام شاه قطب‌الدین وجود دارد که به اعتقاد گذشتگان سنگ‌های باران‌ساز در این منطقه هم موجود بوده است. در کنار این زیارتگاه، سه قطعه‌سنگ استوانه‌ای وجود داشت که در رأس هریک از آنها فرورفتگی کوچکی دیده می‌شد.

به هنگام خشک‌سالی، مردم در کنار این سنگ‌ها که از نظر آنها باران‌زا بودند، ضمن قربانی‌کردن گاو و گوسفند، برای بارش باران دعا می‌کردند. البته انتساب خاصیت باران‌زایی به انواع سنگ‌ها، به‌ویژه شهاب‌سنگ‌ها تنها مربوط به ایران نیست و در سایر مناطق جهان نیز وجود دارد. 

کچل‌ها؛ امیدی برای بارش باران!

اما در دسته دیگری از آیین‌های باران‌خواهی اعمال جادویی نقش داشتند. در برخی از نقاط ایران به هنگام خشک‌سالی مردم می‌گفتند: «باران را بند کرده‌اند».

 یکی از راه‌های رها کردن باران از بند نیز اجرای رسم «بستن چهل‌کچلان» است. در لارستان از توابع استان فارس، شب‌هنگام چند دختر کنار هم جمع می‌شدند.

یکی از دختران ریسمانی به دست گرفته، در وسط می‌نشست و هریک از دختران چند کچل از اهالی آبادی خود یا آبادی‌های دیگر را، به شرط آنکه آشنا باشند، نام می‌بردند؛ دختر ریسمان به دست هم به‌ازای نام هر کچل گره‌ای به ریسمان می‌زد.

 پس از آن، یکی از دختران کوزه‌ای از خانۀ یکی از پیرزن‌های روستا می‌دزدید؛ آن‌گاه دختری که ریسمان را گره زده، به بالای بامی که ناودانش رو به قبله بود، می‌رفت و ضمن خواندن یکی از سوره‌های قرآن کریم، ریسمان را در ناودان می‌سوزاند، آب کوزه را روی آن می‌ریخت و در پایان کوزه را می‌شکست. آنها معتقد بودند که به این ترتیب طلسم باران‌ باطل می‌شود.

در گیلان نیز به نام هفت کچل، هفت گره بر ریسمانی می‌زدند و آن را به درخت می‌بستند؛ آن‌گاه با نیت کتک‌زدن کچل‌ها، با چوب‌دستی بر ریسمان می‌کوبیدند.

در شهرکرد به‌ازای نام ۴۰ کچل، ۴۰ قطعه‌چوب را با طناب می‌بستند؛ سپس طناب را به دیواری آویزان می‌کردند و با چوب‌دستی بر آن قطعه‌چوب‌ها می‌کوبیدند. یک نفر ضامن کچل‌ها می‌شد که چوب نخورند و قول می‌داد که تا چند روز دیگر باران بیاید. 

از سوزاندن تا بَزَک کردن جمجۀ الاغ!

از دیگر اعمالی که در گذشته برای باطل‌کردن جادوی باران انجام می‌گرفت، سوزاندن جمجمۀ الاغ مُرده بود.

 در کاشمر، به هنگام خشک‌سالی، مردم معتقد بودند که محتکران جادو کرده‌اند، به این شیوه که جمجمۀ الاغی را با یک برگ از قرآن کریم به هم بسته‌ و در چاهی آویزان کرده است و هر وقت بخواهد باران بیاید، جمجمۀ الاغ عرعر می‌کند و این صدا مانع از بارش باران می‌شود؛ درنتیجه خشک‌سالی ادامه می‌یافته و محتکران می‌توانستند گندم‌های خود را به هر قیمتی که می‌خواهند، به فروش برسانند.

برای باطل‌کردن این جادو، مردم جمجمۀ الاغی را بَزَک می‌کردند، لَچَک و چارقَد بر سرش می‌بستند، آن را بر سر یک چوب می‌گذاشتند و با رقص و شادمانی به سوی چشمۀ آب می‌بردند. 

ابتدا هرکس با هر وسیله‌ای که به همراه داشت، آن قدر بر آن جمجمه می‌کوبید تا خرد شود؛ سپس آن را می‌سوزاندند. در برخی نقاط نیز پس از سوزاندن آن، دختری خاکستر را در دستمالی ریخته، به سر نهر می‌رفت و آن را در نهر می‌ریخت.

در گناباد با کمی تغییر در اجرای مراسم، کلۀ الاغ را زیر ناودانِ رو به قبلۀ یکی از خانه‌ها می‌سوزاندند و خاکسترش را پیرزنی به‌طور پنهانی در آب قنات می‌ریخت. عشایر بیرجند نیز رسم داشتند که روی جمجمۀ الاغ، نام ۴۰ کچل را بنویسند و آن را آتش بزنند؛ جمعیت هم دور آتش به شادی و پای‌کوبی می‌پرداختند.

از طرفی برخلاف تعبیری که از جمجمۀ الاغ به‌عنوان یاری‌دهندۀ نیروهای شر برای تداوم خشکسالی وجود داشت، در برخی از آیین‌های باران‌خواهی، الاغ زنده به‌عنوان یاری‌گر نیروهای باران‌ساز، مورد محبت قرار می‌گرفت.

چنانچه در برخی شهرهای اصفهان، الاغی را با سُرخاب و سُرمه آرایش می‌کردند، پارچه‌های گران‌بها بر پشتش می‌انداختند و زیورآلات به آن می‌آویختند؛ سپس دسته‌جمعی الاغ را به بالای کوه برده، در آنجا مشغول رقص و پای‌کوبی می‌شدند. سپس به آبادی بازمی‌گشتند و آن را در کوچه می‌گرداندند؛ در پایان نیز آش باران را که از قبل بار گذاشته‌ بودند، میان مستمندان تقسیم می‌کردند. 

دست به دامن آسمان با دعانویسی 

دعانویسی از دیگر آیین‌های مرتبط با باران‌خواهی بود. در مشهد، برخی از دعانویسان در مقابل دریافت مبلغی دعای باران می‌نوشتند.

دعانویس ابتدا هر شب، ۸۰ مرتبه سورۀ کوثر را تا آخر می‌خواند. بعد «اِنّا اَعْطَیْناکَ» را به حساب حروف ابجد درمی‌آورد که ۲۷۵۵ می‌شود؛ آن‌گاه آن را با حروف «باران» که برابر با ۲۵۴ است، جمع می‌کرد و براساس قواعدی خاص بر یک لوح به اندازه ۸ × ۸ می‌کوبید.

پس از آن، دعانویس سحرگاهان یک گلاب‌پاش، یک چادر، یک تشت مسیِ وقفی و یک جارو برمی‌داشت و به‌همراه چند تن از دهقانان، بی‌آنکه کسی آنها را ببیند، به بیابان می‌رفتند. 

آنها در میان راه مرتب صلوات می‌فرستادند و این بیت را تکرار می‌کردند: «یا رب! سبب رحمت دهقان بفرست/ از دایۀ ابر، شیر باران بفرست» و وقتی به تپۀ نسبتا بلندی می‌رسیدند، بر سر تپه چادری بر پا می‌کردند. سپس تخته‌سنگ‌ صافی می‌آوردند و دعانویس، لوح دعا را روی تخته‌سنگ با مرکب می‌نوشت. 

او همچنین در اطراف آن، دعای باران و سورۀ کوثر را می‌نوشت و سنگ را به‌صورتی که قسمت مکتوب آن رو به پایین باشد، در تشت می‌گذاشت. پس از آن، دعانویس با جارو آب تشت را بر بام چادر می‌پاشید و یکی از همراهانش نیز در همان محل با گلاب‌پاش گلاب می‌ریخت. آنها این کار را آن‌قدر تکرار می‌کردند تا قسمت داخلی چادر چکه کند. 

اگرچه بخشی از اجزاء اعمال و رفتاری که در این قسمت توضیح داده شد، شبیه به دعا و نیایش است، اما باید گفت که کلیت هریک از این رفتارها با دعا و نیایش تفاوت محسوسی دارد. در دعا و نیایش انسان به‌طور مستقیم خداوند را مخاطب قرار می‌دهد، اما در افسون‌ها و باطل‌کننده‌ها نیروهای جادویی را هدف قرار می‌دهد تا بتواند آنها را تضعیف یا نابود کند.

فالگوشی به نیت باران

پیش‌گویی کردن ساز و کار دیگری بود که در شرایط سخت، تحمل دشواری‌ها را آسان‌تر می‌کرد. مردم معمولاً به شیوه‌های گوناگون پیشگویی می‌کردند و از اوضاع و احوال آینده و تغییرات مثبتی که به برطرف‌شدن شرایط دشوار زندگی می‌انجامید، آگاهی پیدا می‌کردند.

در بسیاری از مناطق ایران هنگام خشک‌سالی، اعمال و رفتارهای پیشگویانه و تفأل وجود داشت؛ مثلا در برخی نقاط استان فارس، هنگامی‌که بارش باران به تاخیر می‌افتاد، مردم فال‌گوش می‌ایستادند که گونه‌ای فال است. آنها چون در شب شنبه دست به این کار می‌زدند، به این مراسم «شوشنبدی» می‌گفتند.

 برای این کار پشت در سه خانه فالگوش می‌ایستادند؛ اگر حرف‌زدن و گفت‌وگوی اهل خانه دربارۀ باران، آب یا شیر بود از نظر آنها باران می‌بارید، اما اگر این گفت‌وگوها دربارۀ گرسنگی و تشنگی بود، آن را بر ادامۀ خشک‌سالی و بی‌بارانی تعبیر می‌کردند.

در نقاطی دیگر مردم نان تافتونی درست می‌کردند، یک روی آن را با انگشت نشان می‌گذاشتند و آن را از بالای کوه به وسط آب چشمه‌ای که در پای کوه جاری بود می‌انداختند. آنها معتقد بودند اگر تافتون از طرفی که نشان دارد، در آب می‌افتاد، حتماً باران می‌بارید، در غیر این صورت تا مدتی باران نمی‌بارید. 

کوسه‌گردی یا کوسه‌گلین یا کوسه‌برنشستن نیز از کهن‌ترین مراسم‌های آیین باران‌خواهی است. از آنجایی که این مراسم در اکثر شهرهای کشور برگزار می‌شد، بستر انجام رسوم شبیه به هم بود اما ممکن بود تفاوت‌های جزئی هم اتفاق بیافتد.

شاهِ بارون و ماجرای کتک زدن یک بدشانس!

در کرمان کشاورزان فردی را به‌عنوان «شاه بارون» انتخاب می‌کردند که مسئول اجرای مراسمی با همین عنوان بود. آنها معمولاً کسی را انتخاب می‌کردند که در کودکی در آب افتاده و جان سالم به‌ در برده بود. شاه بارون نیز وزیری را برای خود برمی‌گزیند و سایر کشاورزان، سپاهیان او به شمار می‌رفتند.

شاه بارون کلاه پوستی یا مقوایی بلندی بر سر می‌گذاشت، پوستینی وارونه می‌پوشید، حمایلی از استخوان‌های قاپ گوسفند و استخوان‌های دنده و شاخ گاو و قوچ بر گردن می‌انداخت، غربالی به طرف راست و استخوانی بزرگ و دراز به سمت چپ خود می‌آویخت و شمشیری به دست می‌گرفت؛ سپس صورت خود را با آرد سفید و گونه‌ها را با دوده سیاه می‌کرد. 

سپاهیان او را بر تخت روانی می‌نشاندند و تخت را بر دوش می‌گرفتند و شب‌هنگام در کوچه‌ها می‌گرداندند؛ گروهی نیز با ساز و دهل آنها را همراهی می‌کردند. 

شاه بارون در طول راه، اشعاری با مضمون باران‌خواهی می‌خواند: «الله خدا بارون بده/ بارون بی‌پایون بده/ گندم به اربابون بده/ جو به خردارون بده» و مردم پس از هر مصرع، برگردان آن را که همان مصرع اول بود، تکرار می‌کردند.

شب اول «آبگیران» نام داشت، زیرا شاه‌ بارون و سپاهیانش به هر خانه‌ای که می‌رسیدند، اهل خانه به آنها آب می‌پاشیدند. آنها این کار را دارای شگون و نشانۀ بارش باران می‌دانستند.

 شب دوم که «هیمه‌گیران» نام داشت، مردم به سپاهیان شاه‌ِ بارون در هر خانه یک یا دو شاخه هیزم می‌دادند.

شب سوم «آردگیران» نامیده می‌شد. در این شب، اهل هر خانه به آنها مقداری آرد یا گندم، پول یا خوراکی می‌دادند. اگر در مدت این سه شب باران می‌آمد، همه خوشحال می‌شدند؛ در غیر این صورت، از هدایای مردم کماچ (نوعی نان) می‌پختند و مهره‌ای در آن می‌گذاشتند و کماچ را میان جمعیت تقسیم می‌کردند.

مهره در نان هر کس می‌افتاد، او را به‌عنوان مسبب نباریدن باران، به درختی می‌بستند و به‌سختی کتک می‌زدند، تا ریش‌سفیدی می‌آمد و ضامنش می‌شد و قول می‌داد که به‌زودی باران بیاید. اگر تا روز موعود باران نمی‌آمد، دوباره آن فرد یا ضامنش را به درخت می‌بستند و کتک می‌زدند.

در برخی از روایات در شب دوم (هیمه‌گیران)، پسربچه‌ای هشت یا نه‌ساله را لباس زنانه می‌پوشاندند، دستمال سیاه بزرگی بر سرش می‌بستند، بَزَکَش می‌کردند و او را «گشنیزو» می‌نامیدند.

یکی از سپاهیانِ شاه بارون او را روی دوش خود می‌گرفت و به‌همراه شاه بارون و دیگران به در خانه‌های اهالی می‌رفتند. آنها افزون بر شعرهایی که شب پیش می‌خواندند، این شعر را نیز می‌خوانند: «گشنیز ما سرش چلیده (چارقدش باز شده)/ گشنیز ما سوزن به خود ندیده/ آی مردمون سوزن بدین/ گشنیزو چارقد طلا / بارون نمی‌باره چرا؟ / گشنیز ما بیماره / آب غدیر می‌خواهه»؛ 

سپس بچه‌هایی که همراه سپاه شاه ‌بارون بودند، صدای بع‌بع گوسفند درمی‌آوردند و شاه بارون می‌خواند:

«قوچ سبز پدرم/ مُردی مُردی صدقه سرم / یکی دیگه ‌جات می‌خرم/ اون وقت می‌گم به پدرم/ هلّله میشو»؛

بچه‌ها مجدداً صدای گوسفند درمی‌آوردند. آن‌گاه اهل هر خانه یک سنجاق قفلی به پیراهن گشنیزو می‌بست. این مراسم در برخی مناطق با عنوان «لوک‌بازی» معروف است. 

*منبع: مقاله «باران‌خواهی» مرکز دایره‌المعارف اسلامی

پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر

منبع خبر "عصر ایران" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.