این یادداشت در پی تبیین دگرگونی اخیر در روابط ایران و ایالات متحده است. نگارنده نشان میدهد که این دگرگونی نه صرفاً ناشی از اختلافهای تاکتیکی، بلکه محصول تغییر ماهیت موقعیت ژئوپلیتیک آمریکا و نسبت آن با بازیگران مستقل منطقه است. نتیجه آن است که مدل پیشین «مذاکره مقتدرانه» با مانعی ساختاری مواجه شده و نیازمند بازآرایی در راهبردهای توازنسازی، سیاست نمادها و تعریف مجدد بههمپیوستگی امنیتی با محورهای منطقهای است. سیاست مقابله با اسرائیل نیز در همین چارچوب، نه شعار، بلکه رکن امنیت هستیشناختی ایران تبیین میشود.
۱. مقدمه
مسعود پزشکیان با روایت گفتوگوی حلمحور وارد مدیریت سیاست خارجی شد. تصور غالب این بود که میتوان از طریق تنشزدایی هوشمندانه، بخشی از فشارهای نظام بینالملل را تعدیل کرد. این تصور بر پیشفرضی استوار بود که آمریکا هرچند خصم، اما کنشگری عقلانی و قابل پیشبینی است. واقعیت اما نشان داد که رفتار کنونی واشنگتن نه بر منطق مصالحه، بلکه بر فزونخواهی بیقاعده و تلاش برای فرسایش بنیانهای اقتدار معنایی و سیاسی ایران است.
رهبری در این مقطع سطح قابل توجهی از انعطاف را به نمایش گذاشت. این انعطاف از سوی ناظران خارجی نیز به عنوان اقدامی فراتر از انتظار شناخته شد. اما پاسخ ایالات متحده نشان داد که در وضعیت کنونی، انعطاف نه به تعامل، بلکه به مطالبهگری بیشتر مقابل منجر میشود. این امر نشاندهنده گذار از بیاعتمادی به بیقاعدگی در رفتار آمریکا است. به بیان دیگر، مسئله امروز ایران چگونگی مذاکره نیست، بلکه وجود یا عدم وجود قاعده مشترک برای مذاکره است.
۲. بحران اعتماد راهبردی
عهدشکنی آمریکا موضوع تازهای نیست. اما اکنون با وضعیت تازهای مواجهیم که در آن ایالات متحده حتی وعده قابل سنجش نیز ارائه نمیکند و به تهدید به عنوان زبان غالب روابط خارجی متوسل میشود. این تغییر رفتار، نظم حداقلی قابل انتظار در روابط را از میان میبرد و بازی را به سطح «فشار دائمی» تقلیل میدهد. در این وضعیت، ادامه سیاست پیشین گفتوگو، بدون بازتعریف نسبت قدرت، به معنای تلاش برای تحقق امر محال است.
نگارنده پیشتر مدافع مذاکره مقتدرانه بود. اما مذاکره زمانی ابزار قدرت است که توازن حداقلی در احترام و توان پاسخدهی وجود داشته باشد. هنگامی که طرف مقابل قواعد بازی را نفی میکند، مذاکره نه سازوکار حل بحران، بلکه ابزار پیشروی طرف مقابل میشود.
۳. سیاست نمادها و میدان نبرد معنا
در سطح ژئوپلیتیک، نمادها صرفاً نشانهای تصویری نیستند. آنها حاملان حافظه جمعی و ادراک قدرت هستند. نزاع در سیاست خارجی همواره عرصهای است که در آن معنا و هیبت پیش از موشک و سند اثر میگذارد.
برای نمونه، نماد میدان فلسطین، فارغ از داوری اولیه، پس از هدف قرار گرفتن و تخریب آن، معنایی تازه پیدا کرد. اگر جایگزین نمیشد، پیام آشکار ضعف تصویری و عقبنشینی روایی منتقل میکرد. در منازعات بزرگ، گاه سرنوشت یک نشانه شهری به اندازه سرنوشت یک معاهده اهمیت دارد. زیرا افکار عمومی، ساحت مقاومت و بازدارندگی را پیش از هر چیز در هیبت نمایان مشاهده میکند. حذف نماد بدون جایگزینی، به معنای تعطیلی یک روزشمار نیست، بلکه توقف زمان اراده است.
۴. نسبت ایران و مسئله اسرائیل
سیاست مقابله با اسرائیل فقط یک موضع ایدئولوژیک یا عاطفی نیست. این سیاست یکی از ستونهای بازدارندگی ژئوپلیتیک ایران است. عقبنشینی یکباره از آن، به معنای فرسایش امنیت وجودی کشور و گشوده شدن مسیر تحقیر و حذف است. در نظام بینالملل، بازیگرانی دوام میآورند که تعریف روشنی از خطوط قرمز وجودی خود دارند.
در وضعیت پس از جنگ دوازدهروزه، اگر ایران دچار دودلی و تعلیق راهبردی شود، نتیجه آن فرسایش تدریجی خواهد بود. و اگر به سمت تسلیم حرکت کند، این نه نشانه صلحطلبی، بلکه اعلام خروج از معادله قدرت است. نقطه تصمیم امروز میان جنگ و صلح نیست، بلکه میان بقا و انحلال است.
۵. نتیجهگیری
تحول سیاست خارجی در این مرحله نیازمند بازسازی توازن منطقهای و چندجانبه است. مذاکره همچنان میتواند ابزار باشد، اما نه بدون پیشنیاز بازسازی قدرت. ایران باید ظرفیتهای آسیایی، همکاریهای امنیتی منطقهای و سازوکارهای مشارکتی با محور مقاومت را تقویت کند. تنها در این صورت است که مذاکره دوباره به ابزار قدرت تبدیل میشود و نه ابزار فشار.
مسئله امروز این است که ایران میخواهد کنشگر باشد یا موضوع کنش دیگران. پاسخ به این پرسش، جهت 10 سال آینده امنیت و سیاست را تعیین خواهد کرد.