خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب، طاهره طهرانی: ابوالحسن آذری، شاعر، نویسنده، ادیب و خوشنویس برجستهای بود که در سال ۱۲۹۷ شمسی در شهر تاریخی کنگاور به دنیا آمد. او تحصیلات خود را در زمینه علوم قدیمی در زادگاهش به پایان رساند و بعدها بهعنوان کارمند وزارت کشور مشغول به کار شد. آذری در مسیر شغلی خود به مراتب بالاتری همچون بخشداری و ریاست دفتر استانداری همدان هم دست یافت.
او روزنامهای در کنگاور تأسیس کرد و بیشتر مقالات طنزآمیز و انتقادی خود را در جراید همدان منتشر نمود. او همچنین از همکاران قدیمی روزنامه فکاهی «توفیق» بود و آثارش را با امضای مستعار «بچه کنگاور» منتشر میکرد. اولین عکس او در این روزنامه به تاریخ نوروز ۱۳۳۰ شمسی چاپ شد.
آذری در طنزنویسی تحت تأثیر فریدون توللی قرار داشت و به تقلید از سبک او، کتابی با عنوان «التوازین فی تفسیر حالات آن و این» نوشت. علاوه بر این، دو کتاب دیگر از او با نامهای «فرهنگ مردم کنگاور» و «تاریخ کنگاور» به جا مانده است. ابوالحسن آذری در دهم دی ماه سال ۱۳۶۵ شمسی چشم از جهان فروبست.
ناخونک به سعدی!
در شعر زیر که در توفیق هفتگی شماره ۵، به تاریخ پنجشنبه ۱۴ آذرماه ۱۳۳۰ (سیامین سال انتشار مجله توفیق) چاپ شده بود، او _به قول خودش_ ناخونکی به سعدی زده است:
«بس بگردید و بگردد روزگار»
جز به رشوه دل نبندد هوشیار
ای که دستت می رسد دریاب پول
پیش از آن کز شغل گردی برکنار
آدمی را پول می باید به جیب
ورنه باشد کیف خالی صد هزار
ای که وقتی میگرفتی پول خرد
گاه پنهانی و گاهی آشکار،
یکزمان مأمور دارائی شدی
مدتی هم گشتهای تحصیلدار،
آن قدر بالا گرفتی تاشدی
یک مدیرکل صاحب اختیار
آنچه دزدیدی مبدل شد به ملک
یا ترا در بانک گردید اعتبار
کس نخواهد یافت بیشک ارتقا
تا نیفتد اسکناس او به کار
اسکناس پشت قرمز هیچ نیست
ای برادر اسکن آبی بیار
مرحمت کن جان من حق السکوت
خواهی از پروندهات گیرد غبار
الغرض باید بهر نحوی شده
گردی اندر مملکت سرمایهدار
ورنه گردد روزگار تــوتـبـاه
گردد اطفالت اسیر و خوار و زار
بشنو این اندرز را از «آذری»
پند او در گوش کن چون گوشوار
هر که او پشت هم اندازی نکرد
آب ایران نیست بر او سازگار!
مزد کارگر
شعر دیگر او که نامش «مزد کارگر» و درباره حقوق کارگر است، در توفیق هفتگی، شماره۲۲ پنجشنبه ۲۹خردادماه ۱۳۳۱(سی و یکمین سال انتشار) منتشر شده بود:
شنیدهام که شکایت نموده کارگری
ز دستمزد کم خویش بر وزارت راه
پس از دعا و ثنا و درود او بنوشت:
جناب حضرت اشرف! وزیر عالی جاه
مراست مادر پیری و خواهری و سه طفل
که روز و شب ز فلاکت کشند ناله و آه
گذشته مدتی از عمر من به خدمت و حال
حقوق من شده ششصد ریال در یک ماه
چه کم شود اگر از راه نوع پروردن
کنی به جانب یک کارگر دمی تو نگاه
گذشت چون ز لحاظ وزیر نامه وی
رجوع گشت سپس بر رئیس کرمانشاه
گشود پاکت و شد از مفاد مستحضر
رخش از فرط غضب شد بسان قیر سیاه
بداد از پی احضار کارگر فرمان
کند جریمه مر آن را که گشته سخت تباه
چویافت کارگر آنجا حضور گفت رئیس:
شدی به امر وزارت از این زمان به رفاه!
ز بعد فحش فراوان و مشت و چوب و لگد
نواخت سیلی سختی به چشم آن گمراه
چو مزد خود بگرفت او ز کارفرما گفت:
برو که حق نشود هیچگه ترا همراه!
کنون بیا و ببین دست انتقام چه کرد
فکند در اثر اختلاسش اندر چاه
بنا به فتوی قانون رئیس زندان زود
سر رئیس تراشید و زلف شد کوتاه
فغان کارگر مستمند آخر کار
گلو گرفته و رسواش کرد در افواه
شنو ز آذری و زیردستآزاری
مکن، که آه ضعیف است تیرِ بس جانگاه
محصول شهرستانهای ایران
او شعری دارد که در توفیق هفتگی، شماره ۱۳، پنجشنبه ۱۹ خردادماه ۱۳۳۹ (سی و نهمین سال انتشار) چاپ شده و عنوانش «محصول شهرستانهای ایران» است:
ای که از گرما زبـانت از دهان آید برون
آب از چشمت چنان سیل روان آید برون
گرندانی حاصل هر شهر در این ملک چیست؟
گوش کن کز پشت گوشت ناودان آید برون
حال با آهنگ ضربی شعر من از برنما
تا هزارت آفرین در امتحان آید برون
عقرب جرار از کاشان و از قمصر گلاب
زیره از کرمان و گز از اصفهان آید برون
چرم ز اکباتان، ز قزوین کشمش و ماهی ز رشت
پرتقال و لیمو از مازندران آید برون
سیب از خوانسار و بادمجان ز بم فرش از اراک
از ملایر شیره و از قم سوهان آید برون
حبذا بر تویسرکان شهر پر نعمت کز آن
دسته بیل و توت و سیب و گردکان آید برون
کفش از تبریز و از زنجان مس و مرغ از مرند
ماست از کوئین، پنیر از لیقوان آید برون
ورشو از شهر بروجرد است و شیرین خربزه
از نهاوند آنهم از ملک کیان آید برون
گیوه از هرسین ز صحنه آلو، از سنقر عسل
صوفی از کنگاور ما خوش بیان آید برون
از سنندج تخته نرد و گلابی از نطنز
پشمک از یزد و ز مشهد روضهخوان آید برون
شهر کرمانشاه دارد هم کلوچه هم کلاش
هم ز ورزش خانه آن پهلوان آید برون
باده خلرز شیراز و خروس از شهر لار
پسته خندان ز شهر دامغان آید برون
روغن خوشبوی از ایلام و چاقو از گرند
گوسفند و گاو و میش از دهلران آید برون
خیزد از جهرم همه خرما و از نائین عبا
چیت از بهشهر و از بافق کتان آید برون
کیسه حمام از بیجار و از ساوه انار
نفت ز آبادان چوآب از غازیان آید برون
خواهی اریکسر بخندی روی کن بر قائنات
کز زمین جای گیاهش زعفران آید برون
پایتخت ملک را نازم که از هر گوشه اش
خیل زیباروی و از ما بهتران آید برون
هر که در این شهر پا بگذاشت مانند حقیر
لات و لوت و آسمان جل ناگهان آید برون!
جالب است که امروز با فاصله زمانی و فراگیر شدن تولیدات صنعتی، چندان به یاد نمیآوریم که هر محصول از کدام شهر میآمده و هر شهر و شهرستانی چه چیز میساخته یا پرورش میداده است.












