خبرگزاری مهر؛ گروه استانها: وقتی پا به کندلوس میگذاری، نخستین چیزی که جلب توجه میکند، هماهنگی بیادعای کوچههاست؛ کوچههایی باریک و پیچدرپیچ با پنجرههای چوبی که از پشتشان گلدانهای شمعدانی سرک میکشند. بوی خاک نمخورده با عطر نعنا و چای کوهی در هم آمیخته و نوعی آرامش در هوا جاری است؛ آرامشی که بهسختی در جای دیگری پیدا میشود.
در میان همه این کوچهپسکوچهها، کوچه مینا و پلنگ حالوهوای متفاوتی دارد. این کوچه فقط راهی میان چند خانه نیست، بلکه مسیری فرهنگی و ادبی است.
روی دیوار نخستین مسیر ادبی روستایی ایران، نقاشی بزرگی از مینا و پلنگ نقش بسته است. شعرهایی از مردم روستا و تصویرهایی از افسانهای قدیمی که هنوز در حافظهی کندلوس زنده است: افسانهی دختری به نام مینا و پلنگی از دل جنگل که قصهی دوستی و پیوند انسان با طبیعت را بازگو میکند.
قدم زدن در این مسیر، شبیه ورق زدن کتابی است که هر صفحهاش بوی زندگی میدهد.
کندلوس را نمیشود فقط یک روستا نامید؛ موزهای زنده از فرهنگ و زندگی بومی ایران است. از خانههای چوبی و سقفهای شیروانی گرفته تا موزه مردمشناسی روستا، همه چیز از پیوند دیرینه مردم با خاک و کوه سخن میگوید و در میان این همه زیبایی، کوچه مینا و پلنگ مثل قلب تپنده کندلوس میدرخشد؛ جایی که هنوز میشود صدای قصهها را در باد شنید.
الهام از عشق و شجاعت یک دختر بومی
رئیس اداره میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی نوشهر از ثبت و احیای مسیر ادبی مینا و پلنگ در روستای تاریخی کندلوس خبر داد و گفت: کندلوس فقط یک روستای گردشگری نیست؛ کتابی زنده است از افسانهها، آئینها و روایتهای عاشقانه مردمان این سرزمین. مسیر مینا و پلنگ بخشی از همین روح زنده فرهنگ بومی ماست؛ مسیری که در آن عشق، شجاعت و پیوند انسان با طبیعت به تصویر کشیده میشود.

وی درباره پیشینه این افسانه توضیح داد: در باور مردم کندلوس، دختری به نام مینا دلبسته پلنگی میشود که در کوههای اطراف زندگی میکرد. در روزگاری که همه از این حیوان درنده میترسیدند، مینا با نگاهی سرشار از مهر به او نزدیک شد و میانشان پیوندی از دوستی شکل گرفت. روایتها میگویند روزی پلنگ زخمی میشود و مینا بیپروا از کوه و جنگل میگذرد تا او را بیابد. این داستان در حافظه مردم، نماد عشق، ازخودگذشتگی و همزیستی انسان با طبیعت است.
به گفتهی وی، مسیر ادبی مینا و پلنگ نخستین مسیر ثبتشده از این نوع در میان روستاهای ایران است و بازتابی از روایتهای شفاهی مردم منطقه به شمار میرود.
وی افزود: این مسیر نشان میدهد که چگونه فرهنگ، طبیعت و احساس در کنار هم میتوانند هویت یک سرزمین را بسازند.
رئیس میراث فرهنگی نوشهر با اشاره به برنامههای فرهنگی در این مسیر گفت: امروز کوچه مینا و پلنگ فقط یادآور یک افسانه نیست؛ به محلی برای گردهمایی شاعران، هنرمندان و علاقهمندان ادبیات بومی تبدیل شده است و هر سال در این مسیر آئینها و جشنوارههایی برگزار میشود؛ از شعرخوانی و موسیقی محلی گرفته تا نوروزخوانی و نمایشهای آئینی. این رویدادها باعث شده افسانه مینا و پلنگ دوباره جان بگیرد و به زبان امروز روایت شود.
وی همچنین بر ضرورت پاسداشت میراث ناملموس تأکید کرد و گفت: افسانه مینا و پلنگ، بازتاب نگاهی انسانی به طبیعت است و در جهانی که شتاب و بیتفاوتی در حال غلبه است، این روایت یادآور میشود که عشق و مهربانی حتی میتواند میان انسان و حیوان، میان دل و جنگل، پیوندی جاودان بسازد. هدف ما معرفی این میراث بهعنوان نمادی فرهنگی از کندلوس به سراسر جهان است.
کندلوس به یُمن مردم فرهنگدوستش، امروز به موزهای زنده از داستانها و آئینهای کهن ایران تبدیل شده است. مسیر مینا و پلنگ فقط یک جاذبه گردشگری نیست؛ شعری زنده است که در دل کوه و در حافظهیمردم جاری مانده است.
افسانه مار جان و خانلر
علی کرمانی، کارشناس فرهنگی و مدیر موزه کندلوس با اشاره به پیشینه غنی فرهنگ شفاهی این منطقه گفت: افسانه مارجان و خانلر یکی از ماندگارترین روایتهای عاشقانه کندلوس است؛ داستانی ریشهدار در باورهای بومی مردم که نمادی از عشق، وفاداری و سرنوشت در فرهنگ عامه ایران به شمار میرود.
وی در توضیح این روایت افزود: مارجان، دختر زیباروی کندلوس، دل در گروی جوانی به نام خانلر میگذارد. آن دو پیمان ازدواج میبندند، اما درست در روز وعده دیدار، پدر خانلر در سیلی سهمگین جان میبازد. خانواده پسر این اتفاق را به فال بد میگیرند و مارجان را نحسِ قدم میخوانند. با این حال، عشق میان این دو جوان از طوفان سرنوشت نمیهراسد.

به گفته کرمانی، این ماجرا به همینجا ختم نمیشود: در آستانه مراسم عروسی، زنی از اهالی روستا در همان روز جان میسپارد و دوباره نشانهای شوم تعبیر میشود. با وجود همه مخالفتها، مارجان و خانلر بر پیمان خود میمانند و ازدواج میکنند. اما یک سال پس از زندگی مشترک، خانلر از دنیا میرود و مارجان در سوگ او، گوشهنشین میشود.
وی ادامه داد: مارجان پس از مرگ همسرش، از مردم فاصله گرفت. میگویند لباسهایش را با رنگهای گوناگون میآراست تا کسی به او نزدیک نشود. تا آخرین روز عمر، نام خانلر را بر لب داشت و هیچگاه دل از عشقش نبرید.
روایتها میگویند مزار او هنوز در یکی از باغهای قدیمی کندلوس قرار دارد و اهالی هر سال در سکوت از کنارش میگذرند.
این پژوهشگر حوزه فرهنگ عامه در پایان خاطرنشان کرد: پیرزنان کندلوس هنوز وقتی از عشق پاک حرف میزنند، نام مارجان را میآورند. آنها میگویند: ما رفتنیایم، اما مارجان مانده؛ چون عشقش راستین بود.
سه روایت عاشقانه در دل فرهنگ بومی مازندران
علی کرمانی، کارشناس فرهنگ عامه، در گفتوگو با خبرنگار مهر از ثبت و معرفی سه روایت شاخص عاشقانه در فرهنگ شفاهی منطقه خبر داد و گفت: یکی از این روایتها، داستان معروف مینا و پلنگ است که در مسیر ادبی روستای کندلوس روایت میشود و به عنوان نخستین مسیر ادبی روستایی کشور به ثبت رسیده است. دو روایت دیگر نیز در دست مستندسازی قرار دارد که یکی از آنها بهزودی در قالب پردهخوانی و نمایش تصویری در موزه محلی برای بازدیدکنندگان ارائه میشود.

وی در ادامه درباره یکی دیگر از این داستانها توضیح داد: دومین روایت، حکایت امیر گالش است؛ جوانی از اهالی که دلباخته دختری از روستای نیرنگ میشود. با وجود مخالفت خانوادهها، امیر دست از عشق خود نمیکشد و در مسیر رسیدن به معشوق، با آزمونهای دشواری روبهرو میشود. روایتها میگویند او در دل جنگلها با خطرات طبیعی، حیوانات وحشی و حتی طوفان روبهرو میشود، اما با پشتکار و شجاعت از همه میگذرد.
کرمانی افزود: در یکی از بخشهای این داستان، رعد و برق درختی را میشکند و امیر در پای آن گنجی پیدا میکند که برایش ثروت و اعتبار به همراه میآورد. در ماجرایی دیگر، او کودکی ربودهشده از دهکده نیرنگ را در جنگل مییابد و به خانوادهاش بازمیگرداند. همین دلاوری و صداقت باعث میشود سرانجام خانواده دختر به ازدواجشان رضایت دهند و عشق امیر به سرانجام برسد.
سه داستان عاشقانه مینا و پلنگ، امیرگالش و مارجان و خانلر بخشی از میراث فرهنگی و ادبی مردم مازندران است. این افسانهها نشان میدهند که عشق، شجاعت و ارتباط انسان با طبیعت، از دیرباز در قلب فرهنگ بومی ما جایگاه ویژهای داشتهاند. امروز با بازآفرینی و روایت دوباره این داستانها، میتوان نسل جدید را به ریشههای فرهنگی و معنوی این سرزمین پیوند زد.












