آقای پزشکیان ! با عرض پوزش (نکته)
کیهان نوشت:
ـ مدتی است که جناب دکتر پزشکیان، رئیسجمهور محترم کشورمان که در سلامت نفس و دلسوختگی ایشان برای نظام و مردم جای کمترین تردیدی نیست، در سخنرانیها و اظهارات رسمی خود به نکاتی اشاره میفرمایند که صرفنظر از صحت و یا نادرستی آن، از یکسو موجی از یأس و ناامیدی را به جامعه تزریق میکند و از سوی دیگر زبان دشمنان تابلودار و گوش خوابانیده جمهوری اسلامی ایران را به شماتت باز کرده و پیامی از ضعف و ناتوانی را به آنها مخابره میکند! اظهاراتی نظیر «ما گرسنهایم»! «ما الان در بخشهای مختلف با مشکل روبهرو هستیم؛ آب، برق، گاز، بودجه و تورم. دیگر جایی نیست که مشکل نداشته باشیم»! و یا همین دیروز؛ «اگر تا آذرماه در تهران باران نبارد، آب جیرهبندی میشود؛ اگر باز هم باران نیاید، باید تهران را خالی کنیم»!
ـ با شناختی که از رئیسجمهور محترم در دست است، بیتردید میتوان گفت که این همه، برخاسته از نگرانی ناشی از دلسوختگی ایشان برای انقلاب و نظام و مردم این مرز و بوم است ولی شواهد موجود و نظر بارها اعلام شده کارشناسان و صاحبنظران مؤمن و متعهد با آنچه رئیسجمهور محترم اعلام میفرمایند فاصله زیادی دارد. به همین علت، این پرسش در میان است که اظهارات ناامیدکننده حاصل مشاوره چه کسانی است؟! آیا مشاوران ایشان به خطا میروند؟ و یا خدای نخواسته نظر و نگاه سوئی دارند؟! جناب پزشکیان همواره بر ضرورت «وفاق ملی» تاکید داشتهاند. آیا بهرهگیری از صاحبنظران و کارشناسان برجستهای که نظرات متفاوتی دارند یکی از مصادیق روشن و بارز «وفاق» نیست؟! به یقین هست.
ـ این نکته نیز گفتنی و درسآموز است که حضرت آقا چند روز قبل از انتخابات ریاست جمهوری اخیر خطاب به هر کس که رئیسجمهور خواهد شد، فرمودند:
«با خداوند عهد کنند که در صورت کسب مسئولیت، اطرافیان و کارگزاران خود را از کسانی انتخاب نکنند که ذرهای با انقلاب اسلامی زاویه دارند... هر فردی که ذرهای با انقلاب و امام و نظام اسلامی زاویه داشته باشد، به درد شما نمیخورد و همکار خوبی برای شما نخواهد بود. ... کسی که دلبسته آمریکا باشد و تصور کند بدون لطف آمریکا نمیشود قدم از قدم برداشت و همچنین کسی که به راهبرد دین و شریعت بیاعتنایی کند، همکار و مدیر خوبی نیست. بنابراین همکارانی انتخاب کنید که اهل دین، شریعت، انقلاب و اعتقاد کامل به نظام اسلامی باشند... اگر با نیت خالص و عهد با خدای متعال در انتخابات کار و فعالیت کردید، همه کارهایتان نزد خداوند حسنه است و ثواب خواهد داشت».
ـ این سخن حکیمانه نیز از حضرت آقاست که خطاب به مسئولان محترم و همه تریبونداران فرمودهاند: «مسئولان راوی قدرت و قوت و امکانات کشور باشند و نه راوی ضعفها.» (۱۶ شهریور ۱۴۰۴)
*****
فشار سیاست، کمبود سرمایه؛ سال سخت انرژی در برنامه هفتم
شرق نوشت:
مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی به تازگی گزارشی درباره عملکرد یک ساله فصل انرژی برنامه هفتم توسعه منتشر کرده و در آن تاکید کرده که از مجموع 28 شاخص کلیدی مرتبط با نفت، گاز، پالایش، پتروشیمی و انرژی های تجدیدپذیر، تنها حدود 14 درصد از احکام به طور کامل اجرا شده است. میزان تحقق اهداف کمی در بخش گاز کمتر از 40 درصد، در بخش نفت خام حدود 50 درصد و در پالایش و پتروشیمی زیر 40 درصد ارزیابی شده است. بر اساس داده های گزارش، افزایش ظرفیت تولید گاز طبیعی که در برنامه به عنوان یکی از اهداف اصلی ذکر شده بود، تنها به حدود یک سوم هدف تعیین شده رسیده است.
برنامه هفتم توسعه، مانند بسیاری از برنامه های پیشین، بر مبنای فرض های خوش بینانه درباره رشد اقتصادی، سرمایه گذاری خارجی و ثبات سیاسی تدوین شده است. اهدافی مانند افزایش ظرفیت تولید نفت به 5.4 میلیون بشکه در روز یا رشد هشت درصدی اقتصاد، بدون درنظر گرفتن محدودیت های تحریم، کسری بودجه مزمن و فقدان سرمایه خارجی، ماهیتی غیرواقع بینانه دارند.
این برنامه در فضایی نوشته شد که ساختار اقتصادی کشور با محدودیت های شدید ارزی و مالی مواجه بود و مسیر تعاملات بین المللی نیز بسته شده بود. با وجوداین، مفروضات برنامه بر پایه گسترش صادرات انرژی، جذب سرمایه خارجی و افزایش ظرفیت تولید بنا شد؛ موضوعی که از منظر کارشناسی در شرایط کنونی دست نیافتنی است. در نتیجه، بخش درخورتوجهی از اهداف از همان آغاز، قابلیت اجرائی نداشتند و اکنون در عمل محقق نشده اند.
دلیل دیگر، فرایند طولانی و تاخیر در تصویب و ابلاغ برنامه هفتم است. در حالی که طبق قانون، هر برنامه باید پیش از آغاز سال نخست اجرا و ابلاغ شود تا مبنای بودجه نویسی قرار گیرد، برنامه هفتم در میانه تابستان 1404 تصویب و ابلاغ شد. این تاخیر موجب شد بودجه سال 1403 بدون اتکا به برنامه مادر تنظیم شود، که خود تناقضی اساسی در نظام برنامه ریزی کشور است.
***
بیبیگردانی از واشنگتن
فرهیختگان نوشت:
همپیمانی راهبردی آمریکا و اسرائیل همیشه یکی از نقاط اختلاف در فضای سیاسی و اجتماعی کشور بوده است. پس از جنگ ۱۲ روزه هم گرچه تصور میشد ورود نظامی آمریکا به تجاوز اسرائیل به خاک ایران، این اختلاف را از بین ببرد و همگان متوجه یکی بودن آمریکا و اسرائیل بشوند، اما برخی اصلاحطلبان همچنان معتقد بودند که حساب آمریکا و اسرائیل از هم جداست. با وجود شواهد روشن از حمایت نظامی و دیپلماتیک آمریکا از تلآویو، این گروه همچنان نقش واشنگتن را در سطح ستاد فرماندهی جنگ انکار میکردند و خواستار ازسرگیری مذاکرات تهران و واشنگتن بودند.
بااینحال شامگاه پنجشنبه (15 آبان 1404)، ترامپ در جمع خبرنگاران تکلیف این دوگانگی را مشخص کرد. او حمله اسرائیل به ایران را قدرتمند توصیف کرد و گفت «من خیلی زیاد مسئول آن بودم.» این متن کوتاه و البته افتخارآمیز برای ترامپ، فرامتن بلندی دارد و میتواند برایش گران تمام شود. سادهترینش این است که اگر رژیم صهیونیستی در منطقه دست به ماجراجویی جدید بزند و به کشوری حمله کند، علاوه بر رژیم، آمریکا نیز زیر ضربه برود. اعتراف ترامپ، دست ایران را برای هدف قرار دادن آمریکا و پایگاههایش در منطقه باز میگذارد و این پاسخ را مشروع جلوه میدهد؛ چرا که به اعتراف بالاترین مقام دولتی آمریکا، واشنگتن نیز در حملات نقش داشته و دارد.
ساعاتی پس از شروع حملات اسرائیل به ایران، رسانههای غربی و مقامات صهیونیستی با سرخوشی از ضربات کاری به ساختار نظامی و هستهای ایران خبر میدادند و حتی از سرنگونی حکومت در ایران هم سخن به میان میآمد. این اخبار چنان به مذاق دونالد ترامپ خوش آمده بود که در همان ساعات ابتدایی گفت که به ایران 60 روز فرصت داده و این حمله پس از این مهلت اتفاق افتاده است. این سرخوشی از عصر روز جمعه رفتهرفته رنگ باخت و با تاریکی شب و شلیک موشکها و پهپادهای ایرانی بر باد رفت. حملات ایران روزبهروز سنگینتر میشد و تمام شبانهروز صهیونیستها را در بر گرفت. شدت پاسخ ایران باعث شد تا دولتهای مختلف تلاششان را برای پایان دادن به غائله آغاز کنندد. در همان ساعات اولیه حمله، ترامپ مدعی شد در حمله علیه ایران «هیچ نقشی» نداشته است. مارکو روبیو، وزیر امور خارجه آمریکا نیز اصرار داشت که «در حملات دخالت نداشتیم» و اولویت کاخ سفید، «حفاظت از نیروهای آمریکایی» در منطقه است.
با این اعتراف ترامپ مشخص میشود اتاق طراحی عملیات واشنگتن- تلآویو در محاسباتشان اشتباه کرده بودند و آمریکا عملاً نیروی نیابتیاش را به دهان شیر فرستاده بود. مهمترین کارکرد داخلی جمله کوتاه ترامپ، ریختن آب پاکی روی دست کسانی است که انگاره دوگانگی از اسرائیل و آمریکا در برابر ایران دارند. موضوعی که بارها ثابت شده و همچنان برخی در برابر فهم آن مقاومت میکنند. البته هدف این گروه چیز دیگری است و در واقع برای دستیابی به آن هدف چنین مقاومتهای حداکثری از خود نشان میدهند: «مذاکره». گویی در بخشی از ذهن و ضمیر این افراد حک شده که «باید با هر قیمتی با آمریکا مذاکره کرد.» در نتیجه هر چیزی که با این گزاره بهعنوان مانعی دربرابر مذاکره با آمریکا تلقی شود، مذموم است.
از همین رو تمام تلاش آنها این است که به هیئت دیپلماسی و افکار عمومی تحمیل کنند آمریکا با اسرائیل فرق دارد. این گزاره بهاندازهای بیمبناست که حتی نتانیاهو هم مستقیماً پاسخ آن را داده است. او در دیدار با مارکو روبیو در تلآویو گفت: «یک هفته میگویند اسرائیل ایالات متحده را کنترل میکند. یک هفته بعد میگویند ایالات متحده اسرائیل را کنترل میکند. این مزخرف است. ما با هم همکاری داریم!»
اذعان ترامپ مبنی بر «مسئول بودن» در حمله به ایران بهطور مستقیم معادله امنیتی خاورمیانه را تغییر داده است و اعتراف به این موضوع است که آمریکا از سطح حمایتگر به سطح مجری رسیده است. پیام خطرناک این گزاره ترامپ برای آمریکا این است که منافع ایالات متحده در منطقه، از پایگاههای نظامی گرفته تا مسیرهای انرژی، از این به بعد اهداف مشروع پاسخ ایران تلقی میشوند. تجربه حمله به پایگاه العدید در قطر نشان داد که تهران در انتخاب زمان و مکان پاسخ، دست بالا را دارد. ترامپ شاید تصور میکرد با چند جمله قدرتنمایانه میتواند سریال دستاوردسازی خود را تکمیل کند؛ اما در واقع بهصورت ناخواسته سندی امضا کرده که هر حمله بعدی به منافع ایالات متحده در خاورمیانه را از منظر حقوق بینالملل و حتی افکار عمومی مشروع جلوه میدهد.
*****
رمزگشایی اعتراف ترامپ
هم وطن نوشت:
اعتراف دیروز رئیسجمهور ایالات متحده، مبنی بر پذیرش مستقیم مسؤولیت مدیریت و فرماندهی جنگ ۱۲ روزه رژیم صهیونیستی علیه جمهوری اسلامی ایران، فراتر از یک اظهارنظر ساده است؛ این اذعان، سندی تاریخی در باب ماهیت تجاوزکارانه سیاست خارجی آمریکا و خباثت بینظیر شخص ترامپ و گواهی بر عمق توطئههایی است که ملت ایران همواره در برابر آن هوشیار بوده است.
مسیر اظهارات ترامپ در قبال جنگ تحمیلی ۱۲ روزه علیه جمهوری اسلامی و ملت ایران، از انکار اولیه، عبور تدریجی به تأیید تلویحی و نهایتاً تبدیل به اعتراف صریح به رهبری جنگ علیه ایران حکایت دارد. سیر تحول در پذیرش و اعلام رسمی اداره جنگ علیه کشورمان از سوی دیوانه نیویورک نشاندهنده تغییر محاسبات وی یا شاید تلاش برای کسب وجهه در میان بخشی از افکار عمومی آمریکا و صهیونیستهاست؛ با این حال، حقیقت عریان این است که ترامپ اکنون صراحتاً پذیرفته شهادت ۱۰۰۰ تن از شریفترین شهروندان ایرانی، شامل فرماندهان برجسته نظامی، دانشمندان هستهای، خبرگان هوش مصنوعی و تعداد زیادی از غیرنظامیان بیگناه و کودکان و زنان مظلوم ایرانی، مستقیماً زیر سایه فرماندهی او رخ داده است. این اعتراف، صرفاً پذیرش یک جنایت بزرگ یا یک اقدام حماقتآمیز نیست؛ این پذیرفتن رسمی مسؤولیت مستقیم و نه حتی (غیرمستقیم) ریخته شدن خونهای پاک شهدای ایرانی جنگ 12 روزه است. در منظومه حقوق بینالملل و اصول برخورد دولتها، چنین اظهاراتی که حاکی از مداخله مستقیم در امور دفاعی و امنیتی یک کشور مستقل است، نمیتواند بدون پاسخ بماند. این وقاحت آشکار در عرصه جهانی، دامنزننده به تنشهاست و ترامپ و حلقه یارانش باید عواقب این خودزنی سیاسی و اعلام جنگ را در مواجهه با قدرت بازدارنده تهران پیشبینی کنند. قواعد دنیای امروز مبتنی بر واکنش متقابل است و این اعتراف، دست ایران را برای اقدامات متقابل مشروع در عرصه راهبردی و حتی میدانی باز میگذارد.
نکته دیگر، معطوف به یک تعارض مدیریتشده و عامدانه در قاموس سیاست خارجی آمریکاست. بزرگترین تناقض رفتاری که از این اعتراف استخراج میشود، همزمانی پارادوکسیکال تلاشهای ظاهری با اقدامات پشت پرده است.
نکته سوم آنکه ترامپ، با این مقدمه وقیحانه، باز هم ادعا میکند هدفش تلاش برای دستیابی به یک توافق جدید با ایران است! این موضعگیری نشان میدهد بهرغم وقوع یک جنگ مستقیم تحت رهبری او، ترامپ تروریست همچنان در توهم توانایی تحت فشار قرار دادن ایران برای پذیرش شروط تحمیلی خود است. باید به صراحت اعلام کرد حتی در روزهای پیش از این اعتراف رسمی، خطوط قرمزی در ساختار تصمیمگیری ایران تعریف شده بود که عبور از آنها ناممکن است. این خطوط عبارتند از:
الف- حق ملی غنیسازی اورانیوم در داخل مرزهای سرزمینی ایران، به عنوان نماد استقلال فنی و علمی
ب- مذاکرهناپذیری کامل توانمندیهای دفاعی و موشکی که ستون فقرات قدرت بازدارندگی در برابر تهدیدات خارجی محسوب میشود؛ موضوعی که حتی طرحش نیز ناشی از حماقت شدید و ناباورانه رئیسجمهور آمریکاست. وی از ایرانیان میخواهد عاملی را که موجب شکست همزمان ارتشهای ایالات متحده و صهیونیستی از ایران و تقاضای آتشبس از تهران شد، کنار گذاشته و عملا خود را خلع سلاح کنند!
ترامپ دیر یا زود متوجه خواهد شد نتیجه نهایی جنگ با ملت ایران، هرگز پذیرش «صلح بدتر از جنگ» و «سازش اجباری» نخواهد بود. این حقیقت مطلق استراتژیک، زمانی بدرستی در محاسبات واشنگتن نهادینه میشود که دیگر برای تغییر مسیر و تاکتیکهای خصمانه آنها، بسیار دیر خواهد بود. ایران بر اساس تجربه عمل میکند، نه فریب و ادعاهای متناقض.
****
خلع سلاح حزب الله به ثبیت حاکمیت ملی لبنان نمی انجامد
اطلاعات نوشت:
سرزمین لبنان، همواره عرصه تلاقی نیروهای متضاد بوده است؛ سرزمینی که تراژدی فرقهگراییاش، پیوسته در تقابل با ضرورت حاکمیت ملی قرار گرفته است. در کانون این پارادوکس، پدیده حزبالله قرار دارد؛ جنبشی که نهتنها یک نیروی نظامی صرف، بلکه عمیقاً یک جزء جداییناپذیر از بافتار اجتماعی و هویتی جامعه لبنان است.
تلاشهای اخیر بینالمللی، خصوصاً طرحهای پیشنهادی ایالات متحده و متعاقباً طرحهای ارتش لبنان، برای خلع سلاح این جنبش، صرفاً یک اقدام امنیتی نیست، بلکه تلاشی ژئوپلیتیک برای بازتعریف موازنه قدرت در خاورمیانه و تحدید جغرافیای نفوذ منطقهای است.
محرک اصلی در پسِ فشار فزاینده بر دولت لبنان برای خلع سلاح حزبالله، مجموعهای از اهداف استراتژیک و منطقهای است که فراتر از نگرانیهای صرف امنیتی اسرائیل قرار دارد. این طرحها، که تحت عنوان «نقشه راه باراک»و با محوریت «قدم در برابر قدم» تدوین شده، یک دستور کار ژئوپلیتیک سهگانه را دنبال میکند:
برای حزبالله، خلع سلاح مساوی با «انقراض هویتی» و نقض دکترین وجودی آن است. سلاحهای حزبالله، فراتر از بُعد نظامی، نماد «کرامت و بازدارندگی» برای جامعهای است که در دههها مورد هجوم و بیتوجهی دولت مرکزی قرار گرفته است. همانطور که گروه حماس ، میز مذاکره را با سلاح خود به دست آورده است؛ سلب این سلاح، به مثابه پس گرفتن قدرت چانهزنی و پذیرش شکست مطلق است.
هرگونه راهحل پایدار، باید حزبالله را به عنوان یک «واقعیت ریشهدار اجتماعی» به رسمیت بشناسد و تنها بر بُعد نظامی آن متمرکز نشود. حزبالله در غیاب دولت کارآمد، به یک شبکه تأمین اجتماعی، آموزشی، و بهداشتی بدل شده است.
در تحلیلهای عمیق ژئوپلیتیک، نباید از اثرات راهبردی خلع سلاح حزبالله بر امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران غفلت کرد. حزبالله، صرفاً یک بازیگر محلی نیست، بلکه یک عنصر محوری و پیشرو در جغرافیای بازدارندگی فعال ایران محسوب میشود؛ عنصری که توانسته است جبهه جنوبی لبنان را به یک «دژ مقاوم» در برابر توسعهطلبیهای دشمن استراتژیک جمهوری اسلامی ایران تبدیل کند. بر اساس دکترینهای سختافزاری امنیت، تضعیف یا حذف کامل این بازوی توانمند، به مثابه «تخلیه عمق استراتژیک» و «عقبنشینی ناخواسته از یک خط تماس حیاتی» تلقی میگردد. از این رو، هرگونه تلاشی برای خلع سلاح، نه یک عملیات محلی، بلکه یک تغییر پارادایم منطقهای با هزینههای سنگین برای آرایش دفاعی تهران قلمداد میشود.
تلاش برای خلع سلاح حزبالله، تلاشی ژئوپلیتیک برای تغییر موازنه در منطقه و محدود کردن جغرافیای نفوذ است.اما در نهایت، تحلیل واقعبینانه از دینامیک قدرت در منطقه نشان میدهد که در غیاب یک قرارداد صلح منطقهای پایدار و تضمینشده و نیز فقدان یک ارتش ملی کاملاً بازدارنده، خلع سلاح یکجانبه حزبالله نه تنها به تثبیت حاکمیت ملی نمیانجامد، بلکه عملاً به از میان رفتن توازن قوای شکننده موجود در برابر دشمنی بدل خواهد شد که در طول تاریخ، قلمرو لبنان را جولانگاه تاخت و تاز و اشغال دیده است. سلاح حزبالله، در اذهان بخش عظیمی از مردم، ستون فقرات تنها نیروی بازدارنده فعال در برابر تجاوزات مداوم و غیرقابل انکار اسرائیل محسوب میشود.
بنابراین، سلب این توانمندی پیش از آنکه لبنان از سوی جامعه جهانی یا یک قدرت نظامی ملی تقویتشده، از هرگونه تهدید مصون شود، نتیجهای جز بیپناهی مفرط مردم لبنان و تسهیل راه برای تجاوزات احتمالی آتی نخواهد داشت.
راه برونرفت، در خلع سلاح یکجانبه و شتابزده نیست، بلکه در ایجاد یک توافق منطقهای فراگیر، همراه با تضمینهای بینالمللی غیرقابل نقض برای مرزهای لبنان و سرمایهگذاری عظیم و بدون قید و شرط در دولت ملی این کشور نهفته است. در غیر این صورت، لبنان از طریق دیپلماسی، نه در زورآزمایی داخلی، که در معرض انتخاب تراژیک میان امنیت نسبیِ کنونی و بیدفاعی کامل قرار خواهد گرفت و از پارادوکس «سلاح به خاطر مردم» به واقعیت «حاکمیت شکننده و بیپشتوانه» گذر خواهد کرد.
****
قضاوت درباره ممدانی زود است
جمهوری نوشت:
اين واقعيت را نميتوان انکار کرد که پيروزي زُهران ممداني 34 ساله مسلمان در انتخابات شهرداري نيويورک يک واقعه مهم در اين مقطع از تاريخ آمريکاست. با اينحال در قضاوت کردن و نظر دادن درباره اينکه اين پيروزي چه پيامدهائي براي آمريکا بطور خاص و غرب بطور عام خواهد داشت نبايد عجله کرد.
مردم ايران، هم به لحاظ سابقه تمدني خود ايران و هم به لحاظ تمدن اسلامي داراي فرهنگ و تفکر عميق و درخشاني هستند که به کمک آن ميتوانند امور مختلف را تحليل کنند و درباره آنها نظر صائب بدهند. درباره شهردار شدن يک مسلمان در پرجمعيتترين و مهمترين شهر آمريکا نيز که براي اولينبار اتفاق افتاده، در چند روز گذشته اظهارنظرهاي مختلف و متفاوتي در محافل و رسانههاي ايراني شده که همگي قابل توجه و تامل هستند کمااينکه در خارج از ايران نيز اظهارنظرهاي مشابهي صورت گرفته است. در عين حال که نکتههاي ابراز شده به ويژه آنچه در ايران ديده و شنيده شده قابل توجه و تأمل هستند، شايد بهتر باشد همگان مدتي در انتظار بمانند تا واکنشهاي داخل خود آمريکا و مديريت عملي خود زُهران ممداني هم ديده شوند و بعد از آن به يک جمعبندي کامل، جامع و قابل اتکا برسند. آنچه در مرحله کنوني ميتوان گفت اين چند نکته هستند.
- با توجه به مواضع ضدترامپ که زُهران ممداني در طول تبليغات انتخاباتي ابراز کرد و اقداماتي که رئيس جمهور آمريکا براي به شکست کشاندن او به عمل آورد، پيروزي ممداني نشان داد جامعه آمريکا يا حداقل نيويورک در حال فاصله گرفتن از موجودي از جنس ترامپ است.
- حمايتهاي مستمر ممداني از مردم فلسطين و ضديت او با صهيونيسم به ويژه اينکه گفته بود اگر نتانياهو در زمان شهردار بودن من به نيويورک بيايد او را در اجراي حکم دادگاه کيفري بينالمللي بازداشت خواهم کرد، رأي دادن مردم نيويورک به او اين واقعيت بسيار خوشايند را به اثبات رساند که زير پوست شهر نيويورک و چه بسا جامعه آمريکائي خبرهائي است که با آنچه در سپهر سياسي دولت آمريکا و تبليغات رسانههاي وابسته به صهيونيسم جريان دارد در تضاد است. مهمتر اينکه اين واقعه نشان داد، کارنامه سياه رژيم صهيونيستي در غزه افکار عمومي آمريکا را عليه اين رژيم برانگيخته است.
- ترامپ، نتانياهو و صهيونيستهاي آمريکا قطعاً براي جبران شکست سنگين خود در انتخابات شهرداري نيويورک بيکار نخواهند نشست. ترامپ علاوه بر حيله و شارلاطانيسم، پول زيادي هم دارد کمااينکه ترکيب صهيونيسم و نتانياهو ميتواند جبههاي از ثروت، قدرت، تزوير و حتي ترور را در برابر ممداني به ميدان بياورد. ممداني اگر بسيار زيرک، شجاع و با تدبير باشد شايد بتواند بر اين جبهه زر، زور، تزوير و تهديد غلبه کند و الا مقهور ترامپيسم و صهيونيسم خواهد شد.
- از اينها مهمتر، تأثير قدرت و شهرت در نفس خود ممداني است. در طول تاريخ و در همين عصر جمهوري اسلامي در ايران خودمان افراد زيادي داشتيم که بعد از رسيدن به قدرت، 180 درجه تغيير مسير دادند. عامل مقهور قدرت شدن اگر در ممداني وجود داشته باشد، تمام پيشبينيهاي خوشبينانهاي که براي بعد از شهردار شدنش ميشود چيزي بيش از تخيل نخواهد بود. او فقط وقتي ميتواند تحول به وجود بياورد که مقهور قدرت نباشد.
****
اسب تروا در نیویورک
شرق نوشت
آمریکا هنوز محافظهکارترین قانون اساسی عملی جهان را دارد؛ قانون تفکیک قوا، فدرالیسم، آزادی دین و بیان، حقوق مالکیت و مسئولیت فردی. همین ستونها موتور آزادی و رشد بودهاند. اما پس از روی کار آمدن باراک حسین اوباما و از سال ۲۰۰۹ به بعد، با موج تفسیرها و دستورالعملهای اداری در حوزههای هویتی، زیستجهان آکادمی و سپس ادارات و رسانهها دگرگون شد. تغییر استانداردهای دانشگاهی با تفسیر اجرائی وزارت آموزش درباره منع تبعیض جنسیتی در آموزش، Title IX (منع تبعیض جنسیتی در آموزش) و ابلاغ از سوی OCR (اداره حقوق مدنی وزارت آموزش آمریکا) آغاز شد و حتی پس از اصلاحها، رویههای تازه را در پردیسها تثبیت کرد.
پروفایل رأیدهندگان ممدانی تکلیف را روشن میکند. هرچه تحصیلات در دانشگاههای ایدئولوژیمحور امروز بالاتر و پیوند با زیستجهان آکادمیک پررنگتر، تمایل به بستههای «سقف/رایگان/ مالیات» بیشتر. اوج حمایت در جوانان است و در میان زنان ۱۸ تا ۲۹ سال به حوالی ۸۱ درصد میرسد؛ در میان اقلیتهای جنسی حدود ۸۲ درصد ثبت شده و در میان بیدینها حدود 75 درصد. گسست تازهوارد/ بومی هم عیان است؛ کسانی که کمتر از پنج سال است به نیویورک آمدهاند، حدود ۸۳ درصد به ممدانی رأی دادهاند، اما در میان متولدان نیویورک سهم حمایت تا حوالی ۳۴ درصد سقوط میکند. یک مرکز معتبر افکارسنجی نیز توصیف کرده که هرچه وابستگی هویتی و دانشگاهی بیشتر باشد، تمایل به دولت بزرگ و امتیازدهی هویتی قویتر میشود. معنای حکمرانی ساده است: اگر این ائتلاف نقد نشود و با عدد پاسخ نگیرد، بستههای «سقف/ رایگان/ مالیات» به «وجدان اخلاقی از پیش تعریفشده» بدل میشود.
دانشگاه دیروز نشانه انضباط ذهنی و جستوجوی حقیقت بود. از دهه ۲۰۱۰ قواعد تغییر کرد: دفاتر «تنوع/ شمول»، آییننامههای تازه و معیارهای اداری جدید، «برابری نتیجه» را جای «برابری فرصت» نشاندند و آزمونهای وفاداری نرم را در استخدام و ارتقا جا دادند. وقتی این زبان در آکادمی قالب میشود، رسانه و صنعت سرگرمی همان زبان را به عرف عمومی بدل میکنند.
امروز موتور روایت در استودیوها و پلتفرمهای پخش خانگی میچرخد؛ از اتاقهای نویسندگان و چرخه تأمین سرمایه تا سفارش محتوا و توزیع در خانه. پلتفرمهای اشتراکی خانگی و استودیوهای فیلم و سریالسازی -از جمله نتفلیکس- با الگوریتمهای پیشنهاد محتوا همان دستور کار را استاندارد میکنند و چرخه جوایز و کمپینهای روابطعمومی نیز آن را پاداش و تثبیت میدهد. زنجیره روایت از همینجا شکل میگیرد، در اتاقهای نویسندگان قالب میبندد، با سفارشهای پخش اینترنتی اشتراکی جهت پیدا میکند و از طریق همان الگوریتمها به خانهها میرسد. نتیجه روشن است: بیطرفی صوری در ظاهر، اما در عمل سوگیری پایدار به نفع روایت مسلط؛ روایتهای یکنواخت، برچسبزنی به مخالف و حاشیهنشینشدن نقد مبتنی بر عدد.
رسانه نباید بیطرف باشد؛ رسانه باید منصف باشد و جانب حقیقت و خیر عمومی را بگیرد. «بیطرفی صوری» که همه روایتها را همسنگ مینشاند، در عمل به نقاب سوگیری بدل میشود؛ چون قدرت تولید روایت دست شبکههای مسلط است. نتیجه؟ دولتها و جریانهای ایدئولوژیک با تکیه بر همین ظاهر «بیطرف»، تریبون و مشروعیت میگیرند و مخالفان با برچسبهای اخلاقی استاندارد -«افراطی»، «فاشیست»، «ضداقلیت»- از میدان بحث پاکسازی میشوند. سالهاست سه نیروی همگرا رسانههای جریان غالب را شکل میدهند: پول تبلیغات و پلتفرمها، دستگاههای اداری و حقوقی درستی سیاسی و اتاق فکر رسانههای جریان غالب که با دستور کار چپ حزبی همراستاست و با طراحی روایت، دستور کار روز را تنظیم و توزیع میکند. روزنامه والاستریت ژورنال بارها توضیح داده که «بیطرفی صوری» عملا به سوگیری به نفع روایت مسلط ختم میشود. وقتی بیطرفی صوری جای انصاف را میگیرد، زبان آکادمی بدون هیچ مقاومت معرفتیای به عرف سیاست تبدیل میشود. همان مسیری که نسخه سخت یک ایدئولوژی را در قرن بیستم ممکن کرد، امروز نسخه نرمش در مقیاس شهرها پیاده میشود.
«رایگان»بودن بلیت بهتنهایی معجزه نمیکند؛ تجربه پایتخت یک کشور اروپای شمالی نشان داد اگر کیفیت شبکه و ناوگان تقویت نشود، نتیجه پایدار ازدحام و فرسودگی است و تغییر سهم حملونقل عمومی کمتر از تبلیغات سیاسی.
****
ديپلماسي امام خميني ارتباط با دنيا از موضع برابر
اعتماد نوشت:
امام بر استقلال كشور تأكيد ميكند و راه آن را در درك هويت ملي و ديني ميداند و ميگويد: «هيچ ملتی نميتواند استقلال پيدا بكند الا اينكه خودش، خودش را بفهمد. مادامی كه ملتها خودشان را گم كردند و ديگران را به جای خودشان نشاندند، استقلال نميتوانند پيدا كنند. كمال تأسف است كه كشور ما كه حقوق اسلامی و قضای اسلامی و فرهنگ اسلامی دارد، اين فرهنگ را، اين حقوق را ناديده گرفته است و دنبال غرب رفته است. همچو غرب در نظر يك قشری از اين ملت جلوه كرده است كه گمان میكنند غير از غرب هيچ خبری در هيچ جا نيست و اين وابستگی فكری، وابستگی عقلی، وابستگی مغزی به خارج، منشأ اكثر بدبختيهای ملتها و ملت ماست». (صحيفه امام، ج۱۲، ص۴) امام رابطهاي را قبول دارد كه انساني باشد و به عنوان نمونه در مورد رابطه با كشورهاي همجوار ميفرمايند: «ما با شما كه همجوار ما هستيد و فرسخها بين دو كشور مرز مشترك است، مايليم كه بهطور مسالمتآميز، بهطور انساني رفتار كنيم». (صحيفه امام، ج۶، ص۲۲۰) و در جاي ديگر ميفرمايند: «اسلام براي همه است، دلسوز براي بشر است. ما هم تابع اسلاميم، ما هم دلسوزيم براي بشر. ما با هر كس كه با ما بهطور انساني رفتار كند ما با او دوستيم». (صحيفه امام، ج۱۱، ص ۱۴) و روي احترام به حق حاكميت ملتها، رعايت تماميت ارضي و عدم مداخله در امور يكديگر تأكيد ميكند و در پاسخ به پيام تبريك برژنف رييس هيات حاكمه اتحاد جماهير شوروي به مناسبت شصتمين سالگرد روابط ايران و شوروي مينويسد: «ضمن ابراز احترام متقابل اميد است به همانگونه كه در پيام خود آرزو كردهايد احترام به حق حاكميت ملتها و تماميت ارضي كشورها و عدم مداخله در امور ديگران پيوسته مورد توجه شما و ساير رهبران جهان باشد و روابط ميان كشورها روابط دوستانه به معناي واقعي آن بوده و برقرار گردد». (صحيفه امام، ج۱۲، ص۳۴۲)
امامخميني در تمام سالهاي زعامت و رهبري و به ويژه در سالهاي منتهي به پيروزي انقلاب اسلامي و در دوره جمهوري اسلامي همواره بر ارتباط با كشورهاي ديگر تأكيد كردند و سياست انزوا، انعزال و ديوار كشيدن بر دور مرزهاي كشور را رد كردند كه به عنوان نمونه به چند مورد از مواضع معظمله در اينجا اشاره ميشود: «ما نميخواهيم در يك كشوري زندگي كنيم كه از دنيا منعزل باشد، ايران امروز نميتواند اين طور باشد، بلكه كشورهاي ديگر هم نميتوانند اين طور باشند، كه در يك جا بنشينند و مرزهايشان را ببندند، اين غير معقول است. امروز دنيا مانند يك عايله و يك شهر است، و يك شهر داراي محلههاي مختلفي است كه با هم ارتباط دارند. وقتي دنيا وضعش اين طور است ما نبايد منعزل باشيم. ما بايد با كشورهايي كه با ما هستند و ما را اذيت نميكنند، روابط داشته باشيم و آقايان در اين فكر باشند كه روابط را تحكيم كنند». (صحيفه امام، ج۱۹، ص۴۱۳) و در جاي ديگر تأكيد ميكنند كه: «ما خواهان قطع روابط نيستيم. ما خواهان قطع وابستگيهاي ايران به دُول خارجي هستيم». (صحيفه امام، ج۵، ص۴۶۷)
و نيز با تأكيد بر سياست ضد استعماري انقلاب اسلامي بر سياست درهاي باز تأكيد ميكنند و ميگويند: «ما هر گز داخل درهاي بسته زندگي نميكنيم، ولي اين درها را نيز براي استعمارگران باز نمينماييم...روابط خارجي ما بر اساس حفظ آزادي، استقلال و حفظ مصالح و منافع اسلام و مسلمين است و بر اين اساس با هر كشوري كه مايل باشد با احترام متقابل عمل ميكنيم». (صحيفه امام، ج۵، ص۸۰) و در پاسخ به خبرنگار روزنامه لسآنجلس تايمز در خصوص چگونگي روابط با امريكا ميگويند: «ما با تمام دولتها، در صورتي كه دخالت در امور داخلي ما نكنند و براي ما احترام متقابل قائل باشند، با احترام رفتار ميكنيم». (همان)
البته اسراييل غاصب را از اين قاعده مستثني ميكنند و رابطه با ساير كشورها، از جمله امريكا و شوروي را منوط به عدم مداخله در امور داخلي ايران و حسن روابط ميدانند و ميفرمايند: «ما با اسراييل چون غاصب است و در حال جنگ است با مسلمين، روابطي نخواهيم داشت. و اما امريكا و شوروي؛ اگر دخالت در امور داخلي ما نكنند و با ما روابط حسنه داشته باشند با آنها روابط برقرار خواهيم كرد».(صحيفه امام، ج۵، ص۳۸۰) آنچه ملاحظه كرديد گوشهاي از سنت و سيره بنيانگذار انقلاب اسلامي در مورد ارتباط با ساير كشورها است.
در آثار پژوهشي محققين نيز يافتههاي بسياري وجود دارد كه علاقهمندان ميتوانند به اين منابع مراجعه كنند. در يكي از اين گزارشهاي پژوهشي پس از بحث و بررسي گسترده درباره رابطه ايران و امريكا چنين نتيجهگيري ميكنند كه رابطه سالم با اين كشور شامل شروطي به قرار ذيل است: ۱- احترام متقابل ۲- اصل تعيين سرنوشت ۳- پرهيز از هرگونه سلطهجويي و سلطه طلبي ۴- حفظ منافع ملي ۵- برقراري عدالت.