حجه الاسلام عباسعلی علیزاده، رئیس اسبق دادگستری استان تهران در مصاحبه ای، پشت پرده هایی ناگفته از ماجرای برخورد با روزنامه نگاران و توقیف مطبوعات اصلاح طلب در دوران ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی بیان کرد.
به گزارش عصرایران، این مقام قضایی در گفت و گو با برنامه فصل 11 به نقش دادستان وقت تهران ، سعید مرتضوی در این پرونده پرداخته و گفته است که برای دلگرمی دادن به او و خانواده اش با شیرینی و تراول چک به خانه او رفته است.
به گفته علیزاده، ماجرای پرونده روزنامهها از آنجایی شروع شد که مقام معظم رهبری در سال ۱۳۷۹ فرمودند بعضی از مطبوعات پایگاه دشمن شدهاند. بعد از آن، از آیتالله شاهرودی -که در آن زمان ریاست قوه قضاییه را برعهده داشتند- شنیدم که رهبر انقلاب فرمودهاند: «چرا قوه قضاییه فکری برای روزنامهها نمیکند؟»
آقای شاهرودی من را صدا زدند و گفتند: "آقای علیزاده! شما اقدام کنید."
گفتم: «حاج آقا، من آمادهام اقدام کنم، از هیچکس هم نمیترسم و حریف همه هستم، اما شرطی دارم. اگر حمایت نمیکنید، دستکم تضعیفمان نکنید. چون اگر من وارد میدان بشوم و شما از پشت بخواهید ما را پس بزنید، هیچ کاری پیش نمیرود.»
ایشان قول دادند که حمایت خواهند کرد، و انصافاً هم حمایت کردند.

من دو جهت برای رهبری قائلم: یکی اینکه مرجع تقلید هستند و من از قدیم با اجازه آیتالله خامنهای از امام خمینی تقلید میکردم. دوم اینکه ایشان رهبرند و اذن قضاوت ما به اذن رهبری است. اگر رهبر اذن ما را بگیرند، ما دیگر در قضاوت محلی از اعراب نداریم. با همین نگاه وارد پرونده مطبوعات شدم.
خیلیها از دوستان خودم در دستگاه قضایی نصیحتم میکردند که وارد این پرونده نشوم. میگفتند اینها قویاند، پشتوانه دارند، اهل رسانهاند و افکار عمومی را علیه شما میکنند.
اما من گفتم: «وظیفه من این است. اگر رضای خدا در این است، هر چه بشود بشود.» یادم هست استادم در مشهد که قبل از انقلاب به من قضاوت یاد داد همیشه میگفت: «اگر قاضی برای رضای خدا حکم کند، خدا عمرش را زیاد میکند و اگر عمرش کم باشد، شهید میشود.»
در جریان پرونده مطبوعات، تعدادی از روزنامهنگاران را بازداشت کردیم. از جمله اکبر گنجی و چند نفر دیگر. بعد از مدتی، چند نفرشان از زندان برایم نامه نوشتند و گفتند: «آقای علیزاده! بگیر و ببند و زندان مشکلی را حل نمیکند. بیایید بنشینیم و با گفتوگو مسئله را حل کنیم.»
یک روز همسر یکی از زندانیان آمد دادگستری و این نامه را به من داد. نشستم فکر کردم. گفتم چرا که نه؟ چند نفرشان که آزاد بودند را صدا کردم، گفتم: «بیایید با هم حرف بزنیم. اگر من شما را قانع کردم، شما از این مسیر برگردید. اگر شما مرا قانع کردید، من هم دست از این پروندهها میکشم. فقط شرط آنها این بود که تا روشن شدن نتیجه، زندانیها آزاد شوند.» محل قرار هم در یکی از روزنامههای آنها بود.

از بعد از نماز با آنها نشستیم، تا حدود ساعت ده شب بحث کردیم. آخرِ شب گفتند: «آقای علیزاده، ما قانع شدیم. قول میدهیم دیگر چیزی علیه نظام ننویسیم.» گفتم بسیار خوب، فردا آزادشان میکنیم.
فردا صبح به آقای مرتضوی گفتم: « قرار تعهد برای این ها صادر و آزادشان کن.»
یک هفته هیچ مطلبی ننوشتند، اما بعد از یک هفته دوباره همان روال شروع شد.
من دوباره آنها را خواستم. گفتم: «ما با هم قرار گذاشتیم، چرا زیر قولتان زدید؟» گفتند: «ما خبرنگاریم، هر چه در جامعه میگذرد باید بنویسیم.» گفتم: «اما ما هم بر اساس قانون عمل کردیم.» گفتند: «قول میدهیم مراعات کنیم، اما اطلاعرسانی وظیفه ماست.» ما هم مجدد برخورد کردیم.
در آن زمان (حدود 25 سال قبل) مرتضوی هم در مجتمع کارکنان دولت شعبه ۱۱۰ بود. خیلیها از او ایراد میگرفتند، اما من عملکردش را کاملاً قابل قبول میدانم. خودم هم پشت او بودم. یادم هست یک روز مدیر دفترش آمد پیش من و گفت: «حاج آقا، من جاسوس نیستم، اما باید یک قضیهای را به شما خصوصی بگویم.»
گفت که صبح همان روز، آقای مرتضوی مشغول کار بوده و تلفنش زنگ میزند. مرتضوی به من گفت گوشی را بردار ببین کیه؟ من هم تا گوشی را برداشتم همسر او که پشت خط خیال کرده خودِ مرتضوی گوشی را برداشته با عصبانیت گفت: «سعید! ما را بیچاره کردی، دنبال روزنامهها افتادی، فردا تو را ترور میکنند، تکلیف ما چه میشود؟»
مدیر دفتر این را برای من تعریف کرد و گفت به مرتضوی کمک کنید تا خانواده اش دچار مشکل نشود. ناراحت شدم.

همان روز موضوع را با آقای محسنی اژه ای، رئیس مجتمع کارکنان دولت در میان گذاشتم و تصمیم گرفتیم به مرتضوی دلگرمی بدهیم. بنابراین به اتفاق یکدیگر رفتیم منزل آقای مرتضوی.. یک جعبه شیرینی هم بردیم. آنجا به خانم مرتضوی گفتم همسر شما با کارهایش به قوه قضائیه اعتبار داده است و ما از شما تشکر می کنیم که در این مسیر همراه او هستید. سپس، یک تراول چک 500 هزار تومانی به عنوان قدردانی به خانمش دادم، یک تراول 500 تومانی هم به خودش، دو تا هم به دو پسرش دادم، جمعاً 2 میلیون تومان.
گفتم اگر مشکلی هم دارید به من بگویید؛ خانم مرتضوی گفت ماشینشان خراب است و پول ندارند. گفتم خدا میرساند. فردا صبح به مرتضوی زنگ زدم. گفت: هفت میلیون کسری دارم برای خرید ماشین.
گفتم: بیا، من بهت قرضالحسنه میدهم و پرداخت کردم.
سعید مرتضوی - سال 1392
بعدها هم که از دادگستری رفتم و آقای آوایی شد رئیس دادگستری، دستور داد آن پول را از مرتضوی پس بگیرند. مرتضوی پیش من آمد و گفت که درست است قرض الحسنه بوده ولی قرار بود پس نگیرید. من هم رفتم پیش آقای شاهرودی و ایشان گفت که پس گرفته نشود و آقای آوایی هم قبول کرد و پس نگرفت.