همشهریآنلاین - فیضالله پیری | استاد علی قورچیان، یکی از ما بود، اما او به تنهایی یک «ما»ی تمام بود که روح عاشقش چون «تیری بیقرار در آستانه رهایی» از زه کمانش به آسمانها رفت و به هستی غیر زمینی هبوط شد. مرگ چنین خواجه آرش صفتی از ورزش سوارکاری، نه اندوهی است اندک و سبک، که داغی است ماندگار در دل جامعه سوارکاری، مخصوصا با یادآوری این داستان تلخ که پیشکسوتان - این روزها، نه - این سالها رها شده و کسی سراغشان را نمیگیرد و ارج نمینهد.
قورچیان، قهرمانی بود که گویی از متن افسانههای کهن آمده و به شکل شگفت انگیزی در هستی مدرن امروز ما ظهور کرده بود. قهرمان زنده و یکی از ما و بلکه تمام ما، تجلی اسطورههای ایرانیان بود که غیر از عشاق سوارکاری، کسی او را _آن گونه که شایسته بود_ باور نکرد و نشناخت؛ مردی که ظاهر و باطنش، شمایل و همایلش، اواخر و اوایلش و هیبت و هیمنهاش، ایرانیان آزاده و آمادهی ستیز و ستیختن را در اذهان زنده میکرد و چون مرد رزم سواره، هردم یورش و تاختن را تداعی میکرد.
آن مرد سوار به چند بعدی هنر آمیخته بود؛ چنانکه در دانشگاه مجسمه سازی را برگزید. خوشنویسی را تا سطح عالی ادامه داد، آلوده موسیقی پاک بود شاگرد استاد ذوالفنون بود و تار و سه تار و عود می نواخت. ۱۰ سال در تیم حسام الدین سراج می نواخت و آموزاند و در خلق برخی آثار او حضور داشت. نهایتا اما، اسب و کمان و کارزار و هنر را یکجا گردهم آورد و فخر ایرانیان در هنر رشته رزم سواره شد. او با اسب کرد موانست داشت، گاهی در هیبت جنگاوران قشقایی و بختیاری و گاهی در سیمای سوارکار ترکمن ظاهر می شد و تصویری از سربازان کهن ایرانی را در اذهان باقی میگذاشت و همزمان گاهی به روایت ناظران «ناخواسته تصویر سماع و رقص مولانا» را برای مخاطبانش می آفرید.

قورچیان توانست هنرهای رزمی سواره، را از یک فعالیت پراکنده و سرگردان به ورزشی رسمی و بینالمللی و البته طبق عبارت مشهور به نشان «شهامت ایرانیان» تبدیل کند. رشد او در سوارکاری بر پایه اخلاق بود و در این سالهای سی، رنج فراوان برد و خسته نشد؛ چنانکه می گفت: «گر ببینم کسی از من بهتر است یقهاش را نمی گیرم آنقدر تمرین میکنم که بهتر شوم».
قورچیان در میان «ایرانیان مشتاق به کمانگیری بر روی اسب» نماد این رشته، یگانه دوران و به صورت کلی در رشته رزم سواره استاد بلامنازع و الگوی مشتاقان این رشته ورزشی بود که هم آن را بنیاد نهاد و هم با نام آن، مدال جهانی کسب کرد و شهره شیرین کاری و هنرش مرزهای ایران را درنوردید. چنانکه باید گفت بهواسطه متفاوت بودنش در این رشته، کسب مدالهای جهانی و راه اندازی این رشته در برخی کشورها در خارج از ایران بیشتر شناخته شده بود.
مرگ برای چنین سرمایه گرانبها - آن هم در سن۵۳ سالگی- دردناک بود، اما درناکتر است که حق او در ایران ادا نشد و آن گونه که لایق بود، نه شناخته شد و نه حرمتش نهادند.
باری در کمال ناباوری، در رشته رزم سواره یکی از ما، بلکه تمام «ما» از میان ما رفت. او نزد مردم و عشاق سوارکاری و بهواسطه متفاوت بودنش در دلها جای داشت و بر صدر بود. فدراسیون سوارکاری اما، دریغ که این سالها میان دستگاه قضایی و کرسی ریاست، در آمد و شد است و چنان غرق خود است که قورچیان را ندید، نمیبیند و ظاهرا ندیدن چنین قهرمانان و پیشکسوتان بزرگانی را در پیش گرفته است. بیگمان اگر چرخ فدراسیون بر همین چرخ بچرخد و ارادهای طغیانگر و شورشی، چون سیمای قیامگر قورچیان از درون ما برنخیزد، این نگاه بیتفاوتی و ویرانگری بیگمان ادامه خواهد یافت.
این امید اما در مقابل هست که مرگ زندگی وار قهرمان قورچیان، به فرصت و هشداری برای احیای هویت و اراده حقیقی فدراسیون تبدیل شود. بلکه مباد که دیگر بار، چنین رخوت و ناامیدی، چنین سردرگمی و زیستن در باتلاق تکرار و تاریکی، تسلسل پیدا کند و قبا و قواره و قدرت و قورچیانها، چنین بی قدر بماند و قهرمانان ما چنین غریبانه از کنار ما بگذرند.












