عصر ایران ؛ موحد منتقم - فیلم «غریزه» ساخته سیاوش اسعدی از همان ابتدا با وعدهی دراماتیکِ یک عاشقانهی پرکشش آغاز میشود؛ روایتی در دلِ دههی ۴۰، با فضاسازیهای چشمنواز شمال کشور و روابط نوجوانانهای که نوید یک درام عاشقانه تأثیرگذار میدهد اما با گذر زمان، آنچه وعده داده شده تا حدی محقق میشود و تا حدی هم نه و فیلم هرچه جلو میرود از زیر پوست روایت تهی میشود.
دو سوم ابتدایی فیلم، فیلمساز در تلاش است تا کاراکترهای قصه و روابط عاشقانه را به تصویر بکشد، اما در این مسیر توفیق چندانی ندارد. ریتم کند و بیتحرک فیلم در دو سوم نخست، آن را به تجربهای طاقتفرسا بدل میکند؛ تا آنجا که اگر مناظر طبیعی شمال و فضا سازی زیبای فیلم نبود، تماشای اثر دشوارتر میشد.
فیلم ما را مجبور میکند ماجراجوییهای عاشقانه دو نوجوان را تحمل کنیم، گویی صندلی سینما کلاس درس صبر است. دیالوگها خستهکنندهاند، صحنهها تکراری و پیشبینیپذیر، و ما تنها تماشاگر دید زدن یا هیزبازیهای پسر نوجوان و عشوههای دختر هستیم. در پایان، جایزه ما؟ یک تلنگر شیرین و ناکام از عاشقی نوجوانیمان که بیشتر حس «چرا دو ساعت عمرم رفت؟» را بر میانگیزد.
در عوض، یکسوم پایانی با شتابی غیرمنتظره پیش میرود؛ گرهها یکییکی گشوده میشوند و حوادث اصلی رخ میدهد، اما این شتاب ناگهانی بیش از آنکه جذاب باشد، نشانهی دوپارگی ساختار و ضعف در روایت است.

فیلم حکایت یک «دکمه» است که بهخاطرش یک «کت» دوخته شده؛ کارگردان یک ایدهی جنجالی و یکخطی داشته و از همان ایده، یک فیلم دو ساعته ساخته است. برای اینکه در پایان فیلم به این ایده برسیم و تماشاگر غافلگیر شود، مجبوریم دو ساعت ماجراجویی کلیشهای و خستهکنندهی دو نوجوان را تحمل کنیم.
کش دادن این ایدهی محدود ضعفهای داستان و شخصیتپردازی را برجسته میکند و نشان میدهد حتی یک ایدهی جذاب هم اگر ساختار و روایت مناسبی نداشته باشد، نمیتواند اثر را از تهی بودن نجات دهد.
فیلم از نظر فیلمبرداری، لوکیشن و موسیقی قابلقبول است، اما این عناصر بهتنهایی نمیتوانند ضعف اساسی فیلم را جبران کنند.
بازی بازیگران، بهویژه دو نوجوان نقش اصلی، دوبعدی و تیپیکال است؛ با این حال نمیتوان بر آنان خرده گرفت، چرا که مشکل از فیلمنامهای است که امکان بروز شخصیتپردازی عمیق را فراهم نکرده است. یکی از معضلات بنیادین فیلم، کار نکردن «شیمی» میان کامران و آتیه است. در معدود صحنههایی این ارتباط مؤثر به نظر میرسد، اما نه آنقدر که لازم است. شیوهی توسعهی رابطه و تعامل میان این دو شخصیت، فاقد انسجام و منطق درونی است.
در بسیاری از فیلمنامهها، اشیاء تنها تزئین نیستند و حامل بار معنایی و سمبولیک شخصیتها هستند؛ نابودی یا ناپدید شدن آنها معمولاً بازتابی از سرنوشت کاراکتر و انتقال حس فقدان است. در «غریزه» اما ماشین پر از پوستر فیلم که عقب آن تبدیل به لانه کبوتر شده، نماد جهان خلوت و دنج پسر و فندکی که او به دختر میدهد،چمدان قرمز،سیگار و... قرار است چنین نقشی داشته باشند، اما در پایان فیلم هیچگونه تأثیری بر احساسات تماشاگر نمیگذارند. این اشیاء صرفاً جزئیات بصری باقی میمانند و نتوانستهاند عمق روابط یا روان شخصیتها را منتقل کنند.
جالبترین بخش فیلم در دقایق پایانی رقم میخورد. به نظر میرسد سازندگان تصمیم گرفتهاند پایانبندی اثر را بهگونهای طراحی کنند که شوکآور و غافلگیرکننده باشد؛ در ظاهر هم چنین است، اما یک پایان تکاندهنده نمیتواند معایب ساختاری فیلم را پنهان کند.

با این همه، «غریزه» از نظر فضاسازی و فیلمبرداری نقطهقوتی آشکار دارد. قاببندیهای دقیق، استفاده از نور طبیعی و طراحی صحنه چشمنواز، چنان تأثیری میگذارد که گاهی از نقص روایت و بازیها پیشی میگیرد. موسیقی متن ساختهی فرزین قرهگوزلو نیز از وجوه درخشان فیلم است. استفاده از سازهایی چون ماندولین و ارکستر زهی، به فیلم حالوهوایی شاعرانه و نوستالژیک میبخشد و گاه خود به شخصیتی مستقل بدل میشود.
با وجود دیالوگهای پرمغز و گاه شاعرانه، زبان فیلم از شخصیتهایش جداست؛ گویی واژهها از فیلم دیگری آمدهاند. دیالوگهای رسولخان در «غریزه» بسیار قوی و ادبی هستند، اما این زبان پرطمطراق و جملهبندیهای ادبی با شخصیت یک دباغ همخوانی ندارد. به همین دلیل، گاهی گفتوگوها از بافت روزمره و واقعی شخصیت فاصله میگیرد و حس مصنوعی بودن پیدا میکند.
در مجموع، «غریزه» فیلمی است خوشنما اما کمجان؛ اثری که میخواهد به تجربهای عاشقانه و شاعرانه در دههی چهل پهلو بزند، اما زیر سنگینی روایت کُند، شخصیتپردازی سطحی و دیالوگهای ناهماهنگ از نفس میافتد.
«غریزه» با وجود ظاهر فریبنده و خوشنما، از درون تهی است و به سرعت از ذهن تماشاگر محو خواهد شد،فیلمی که می خواهد شبیه «مالنا» یا «لولیتا» باشد، اما در نهایت تنها سایهای کمرنگ از رؤیای آن فیلمها باقی میگذارد.