غذایی برای خودشناسی

عصر ایران پنج شنبه 01 آبان 1404 - 19:46
کتاب «می‌خواهم بمیرم، ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم» در جامعه‌ای منتشر شد که جوانانش از کودکی تا بزرگسالی زیر فشار شدید رقابت، مقایسه و توقعات خانوادگی قرار دارند. در چنین فرهنگی که هنوز ارزش‌هایی چون اطاعت و درستکاری کنفوسیوسی بر آن سایه انداخته و سخن گفتن از مشکلات روانی نوعی تابو به شمار می‌آید.
 
نام «بک سهی با انتشار کتاب «می‌خواهم بمیرم، ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم» بر سر زبان‌ها افتاد؛ اثری که به بیش از ۲۵ زبان ترجمه شد و به گفت‌وگویی جهانی درباره سلامت روان دامن زد.
 
روزنامه ایران نوشت: ادبیات کره جنوبی چند روز پیش، صدایی را از دست داد که برای بسیاری از مردم جهان، معنای صادقانه تلاش برای رهایی از چنگال افسردگی بود. بک سهی، نویسنده جوان و محبوبی که با صداقت عریان کلماتش، مرزهای زبان و فرهنگ را درنوردید و میلیون‌ها نفر را به تأملی تازه درباره افسردگی، امید و معنای زیستن دعوت کرد، در اوج درخشش ۱۶ اکتبر و در ۳۵ سالگی از دنیا رفت. خاموشی او نیز همچون آثارش رنگ بخشش و زندگی داشت؛ چرا که اعضای بدنش به پنج انسان دیگر حیات دوباره بخشیدند.
 
نام «بک سهی - Baek Sehee» با انتشار کتاب «می‌خواهم بمیرم، ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم / I Want to Die But I Want to Eat Tteokbokki»، بر سر زبان‌ها افتاد؛ اثری که به بیش از ۲۵ زبان ترجمه شد و به گفت‌وگویی جهانی درباره سلامت روان دامن زد. این کتاب روایت صادقانه جلسات درمانی نویسنده با روان‌پزشکش است که بازتاب دهنده تصویری از زندگی انسان معاصر در کشاکش اضطراب، خستگی ذهنی و میل به بقاست.
 
گفت‌وگوهایی صادقانه، بی‌پرده و گاه شوخ طبعانه که تسکین‌بخش بسیاری از خوانندگان در روزگار بی‌قراری است و گاه تلنگری درباره معنای زندگی و خودپذیری. اثر یادشده با ۱۲ فصل، روایت‌گر یک دوره ۱۲ هفته‌ای از درمان اوست که در دل تاریکی، تمایل ساده و انسانی او به غذای محبوب کره‌ای، دوکبوکی (کیک برنجی تند و شیرین)، به عنوان استعاره‌ای از میل به زندگی در نظر گرفته می‌شود؛ رگه‌ای از امید حتی در دل ناامیدی‌ها.
 
کتاب «می‌خواهم بمیرم، ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم» تاکنون توسط سیزده مترجم به فارسی برگردانده شده است؛ از جمله ندا بهرامی‌نژاد (نشر مون)، آرزو شنطیایی (میلکان) و الهه علمی (انتشارات آقایی). موفقیت خیره‌کننده‌ «می‌خواهم بمیرم، ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم»، بک سهی را به یکی از صداهای متمایز ادبیات معاصر کره تبدیل کرد و انگیزه‌ای شد که جلد دوم آن را هم نوشت؛ با عنوان «می‌خواهم بمیرم اما هنوز دلم می‌خواهد دوکبوکی بخورم: گفت‌وگوهای بیشتر با روانپزشکم». او آثار دیگری هم تألیف کرده است، از جمله «فکر نمی‌کنم کسی به اندازه من تو را دوست داشته باشد» و «می‌خواهم بنویسم؛ نمی‌خواهم بنویسم». لحن او در این نوشته‌ها آرام‌تر و پخته‌تر بود و از غم به‌عنوان نوعی درک و پذیرش یاد می‌کرد.
 
در نسخه انگلیسی کتاب، مترجم آن آنتون هور در یادداشتی برای نویسنده نوشته است: «چهار سال از انتشار این کتاب می‌گذرد، اثری که گمان نمی‌کردم کسی حتی آن را بخواند، اما حالا به هفت زبان آسیایی و سپس به انگلیسی ترجمه شده است. صراحت بک سهی در روایت بیماری‌اش همزمان ترسناک و تحسین‌برانگیز است. بعید می‌دانم دوباره بتوانم کسی را بیابم که این‌چنین صادقانه از بیماری خود بنویسد... بک سهی! من عاشق داستانت هستم.» در مقدمه کتاب، بک سهی می‌نویسد: «همیشه دلم می‌خواست افرادی را که احساسی مشابه من دارند پیدا کنم. بنابراین تصمیم گرفتم به‌جای اینکه بیهوده دنبالشان بگردم، کاری کنم آنها بتوانند دنبالم بگردند...»
 

چرا دوکبوکی؟

 
دوکبوکی برای کره‌ای‌ها فراتر از یک میان‌وعده است؛ این خوراکی شیرین و تند، تجلی غذای روح به شمار می‌رود. کیک برنجی خوشمزه‌ای که کره‌ای‌ها از هر سن و سالی به آن علاقه دارند و پس از یک روز طولانی در مدرسه یا سر کار، به دنبال آن می‌گردند. این محبوبیت به حدی است که به محض انتشار این کتاب در سال ۲۰۱۸، بسیاری از مردم دربار این غذا و عنوان کتاب کنجکاو شدند. عنوانی بازیگوشانه که علاوه بر کره‌ای‌ها، برای مردمی که با این غذا آشنایی ندارند جذاب به نظر می‌رسید و می‌پرسیدند، «چقدر باید عاشق دوکبوکی باشی که کتابی درباره‌اش بنویسی؟»
 
 صداقت بی‌پروای این اثر خیلی زود، موضوع داغ کره جنوبی شد و نویسنده جوانش را به محبوبیت رساند و به صدر پرفروش‌ترین کتاب‌ها راه یافت. بک سهی می‌نویسد: «حتی وقتی همه چیز را تغییر دادم - کارم، خانه‌ام، رابطه‌هایم - باز هم افسرده بودم. فهمیدم مشکل از درون است، نه بیرون.» او با همین صداقت، به نسلی خسته از مقایسه و رقابت یادآوری کرد که کافی است خود را همان‌گونه که هستیم بپذیریم.
 
او در گفت‌وگویی نیمی از موفقیت کتابش را مدیون عنوانش دانسته و گفته: «مردم با دیدن این عنوان کنجکاو می‌شوند. اکثریت در جست‌وجوی جمله‌ای هستند که بتوانند در آن خودشان را ببینند و این کتاب به افرادی که زیر فشارهای اجتماعی و شغلی قرار دارند، اجازه می‌دهد آسیب‌پذیری خود را بپذیرند. این عنوان متناقض‌نما، نیمی از پاسخ است؛ من هنوز می‌خواهم زندگی کنم، حتی اگر بخشی از وجودم خسته از ادامه دادن باشد. این پارادوکس بیانگر حفظ تعادل زندگی با شادی‌های کوچک در اوج ناامیدی است. من مرغ یا غذاهای گران‌تر را نیاوردم؛ زیرا بقیه غذاها شاید لذت‌بخش و همه‌پسند باشند؛ اما گران هستند. پس بیایید فقط به دوکبوکی و داشته‌هایمان قناعت کنیم.»
 

کتابی که از دل درمان‌زاده شد

 
کتاب «می‌خواهم بمیرم، ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم» در جامعه‌ای منتشر شد که جوانانش از کودکی تا بزرگسالی زیر فشار شدید رقابت، مقایسه و توقعات خانوادگی قرار دارند. در چنین فرهنگی که هنوز ارزش‌هایی چون اطاعت و درستکاری کنفوسیوسی بر آن سایه انداخته و سخن گفتن از مشکلات روانی نوعی تابو به شمار می‌آید. بک ‌سهی در برابر باورهایی ایستاد که موفقیت اجتماعی را معیار خوشبختی می‌دانند و با قلمی صمیمی نشان داد پذیرش احساسات، اولین گام برای بهبودی است.
 
کتابش با حرکت در مرز میان خاطره و خوددرمانی، احوالات زنی را روایت می‌کند که از دل گفت‌وگو با درمانگرش، راهی برای گفت‌وگو با خویشتن می‌یابد. روایت صادقانه زنی که پس از سال‌ها درک نکردن حال درونی‌اش، بالاخره می‌پذیرد به نوعی افسردگی خفیف ولی دائمی به نام «دیستیمیا» مبتلاست. او به جای پرداختن به افسردگی بالینی، صادقانه از مشکلات روزمره‌اش، از نگرانی‌های بی‌پایانش درباره قضاوت دیگران، وسواس درباره ظاهرش، مبارزه با شک و تردیدهای دائمی‌اش نوشت.
 
راز محبوبیت این کتاب، سادگی و صدای انسانی نویسنده آن است که‌ ادعای درمانگری یا قهرمانی ندارد. او برای یافتن آرمش از دردهایش نوشته تا افرادی با شرایط مشابه او، بدانند تنها نیستند و در خلال یادداشت‌های کوتاه، به تدریج برخی رفتارهای آسیب‌زای خود را شناسایی و ترک کرده است.
 
او نوشته چگونه مدام خود را با دیگران مقایسه و رقابت می‌کرده، احساساتش را با ظاهرسازی پنهان می‌ساخته و در عین حال می‌خواسته از رنج درونی‌اش بگریزد. اما در دل این تاریکی، هنوز میل کوچکی به زندگی داشته؛ همان میل ساده‌ای که در عنوان کتابش نهفته؛ اشتیاق خوردن دوکبوکی.
 
همین میل کوچک، استعاره‌ای است از نیروی زندگی که حتی در دل افسردگی خاموش نمی‌شود. این کتاب تأثیر شگرفی بر زندگی افراد افسرده می‌گذارد و آنها را به جست‌وجوی کمک حرفه‌ای ترغیب می‌کند. این اثر به بحث آزاد درباره مسائل سلامت روان کمک شایانی کرد و حتی افراد مشهور مانند «آر اِم» از گروه بی‌تی‌اس این کتاب را در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشت.
 

گفت‌وگوهای آخر بک سهی

 
بک سهی در آخرین گفت‌وگوهایش از چرایی موفقیت اثرش سخن گفته است: «بیش از ۸۰ درصد خوانندگانش زنان جوان ۲۰ تا ۳۰ سال هستند؛ نسلی که در میانه فشارهای اجتماعی و بی‌رحمی زندگی مدرن، دنبال پناه و تکیه‌گاه هستند. گاهی از خود می‌پرسم زندگی واقعاً چیست؟ آیا این زندگی اشتباه است؟ شاید دنیا خیلی بی‌رحم شده. حتی پس از سال‌ها درمان و کار کردن، هنوز در سئول جایی برای استراحت و آرامش پیدا نمی‌کنم.»
 
بک سهی در مصاحبه‌ای دیگر از اولین مواجهه‌اش با روان‌درمانی گفته بود: «در سال سوم دانشگاه برای اولین بار به مرکز مشاوره رایگان مراجعه کردم. آنجا فهمیدم که با مشکلی به نام افسردگی مزمن، یا همان دیستیمیا، روبه‌رو هستم؛ نوعی افسردگی نه کوتاه‌مدت است و نه شدید، بلکه اندوهی مداوم و نوسانی است؛ روزهایی پرانرژی و روزهایی به‌غایت تاریک. به همین دلیل، بسیاری از مبتلایان درمان را پشت گوش می‌اندازند تا زمانی که اوضاع وخیم‌تر می‌شود.»
 
بک سهی در مخالفت با کسانی که بیماری روانی را با سرماخوردگی مقایسه می‌کنند، گفته است: «افسردگی مثل سرماخوردگی نیست که با چند قرص و استراحت برطرف شود؛ بیشتر شبیه بیماری مزمنی است که نیاز به مراقبت دائم دارد، مثل درماتیت آتوپیک. باید مدام در معرض نور آفتاب بود، ورزش کرد و اجازه نداد بی‌حالی همه‌چیز را بگیرد.» او در عبارتی ماندگار گفته: «وقتی شرایط سخت است، فقط بیشترین تلاشم را برای خودم می‌کنم، و این خودخواهی نیست. اگر مراقب خودم نباشم، ممکن است به دیگران هم آسیب بزنم.»
 
بک سهی از توصیه‌های مشاورش نیز یاد کرده: «او می‌گفت احساس پوچی و بی‌تفاوتی از خود افسردگی شایع‌تر است و درمانی ندارد. برای فرار از بی‌تفاوتی، هر روز کمی بیرون می‌روم، پیاده‌روی می‌کنم، دوش می‌گیرم. شاید کلیشه‌ای باشد، اما همین کارهای ساده حال آدم را بهتر می‌کند.»
 
در تمام این گفته‌ها، صدایی انسانی و بی‌پیرایه به گوش می‌رسد؛ زنی که از دل آسیب و درمان، صادقانه از رنج و زیستن می‌گوید - نه به‌عنوان الگو - بلکه به‌عنوان انسانی که می‌خواهد اندکی بهتر بفهمد چگونه می‌توان در جهانی چنین سخت، همچنان زندگی کرد.
 

از کودکی تا شهرت

 
بک سهی سال ۱۹۹۰ در شهر گویانگ، در شمال سئول به دنیا آمد. خانواده‌اش از او به‌عنوان کودکی آرام، درون‌گرا و خجالتی یاد می‌کنند. علاقه او به نوشتن از همان سال‌های دبستان شکل گرفت؛ در دفترچه‌های کوچک خود، از احساساتی می‌نوشت که معمولاً دیگران نادیده‌شان می‌گیرند؛ اضطراب پیش از گفت‌وگویی ساده، یا غمی بی‌نام در روزی آفتابی. همین حساسیت‌های ظریف بعدها به امضای ادبی‌اش تبدیل شد. او در دانشگاه، نویسندگی خلاق خواند و پس از فارغ‌التحصیلی، پنج سال در صنعت نشر کار کرد؛ سال‌هایی که خودش آن را «دوران سکوت و فرسودگی» نامید. بک سهی بعدها گفته بود: «سال‌ها وانمود می‌کردم خوبم، چون فکر می‌کردم اگر لبخند بزنم، درد ناپدید می‌شود. اما درد، درست زیر لبخندها پنهان بود.»

منبع خبر "عصر ایران" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.