خبرگزاری مهر، گروه استانها - محراب علوی: در محله لشکرآباد اهواز، نوجوانی در میان زبالهها کتابی از فروغ فرخزاد پیدا کرد؛ «زنی در آستانه فصل سرد». آن کتاب کهنه، جرقهای شد برای شعلهای که سالها بعد، میدان شهدا را روشن کرد.
مجید زمانیاصل، متولد ۲۸ مرداد ۱۳۳۷ با دیپلم ادبی اما با دکتری درد، شعر را از دل خاک و آه بیرون کشید. او نخستین دفتر شعرش را با عنوان «و عابری به جای من گریست» در سال ۱۳۵۸ منتشر کرد؛ گریهای که هنوز در واژههایش جاریست. از همان سالها، آثارش در نشریات معتبر کشور منتشر شد و در جشنوارههای شعر دفاع مقدس، از جمله نخستین و سومین دوره جشنواره شعر فجر، مورد تقدیر قرار گرفت.
میدان شهدا؛ فرودگاه شعر و آه
زمانیاصل، میدان شهدای اهواز را «فرودگاه شعر» خود مینامد. جایی که با نعیم موسوی و آرش بارانپور کتاب میفروخت و شعر میگفت. آنجا نه فقط محل داد و ستد کتاب بلکه پاتوق آهها و رؤیاهای بیچتر بود.
او میگوید: نبض زندگی آدمها را با دست میگیرم و آنها را به صورت کلمات مینویسم.
او هرگز نخواست کتابفروشیاش را به مغازهای محدود کند. پیادهرو برایش بستر زندگی بود؛ جایی که شعر از دل خاک میروید و با صدای مردم جان میگیرد.
وصیتنامهای از جنس قناعت
وصیتنامه مجید زمانیاصل، خود شعریست از جنس سیمان و بیادعا بودن. او خواسته بود پیکرش را کنار بیچیزها در منطقه سیده خدیجه خاک کنند، بدون سنگ قبر، فقط با سیمان. این وصیت را از بیژن الهی، پدر روحانی شعرش، آموخته بود. او میگوید: با قناعت زندگی کردم و با قناعت هم میمیرم.
حبیب الله بهرامی یکی از روزنامه نگاران و نویسندگان قدیمی خوزستان در یکی از نوشتههایش در مورد شاعر پیادهرو وصیتنامه وی را اینگونه مینویسد: اگر از دنیا رفتم، پیکرم را ببرید کنار بی بضاعتها خاک کنید. منطقه سیده خدیجه نزدیک کوت عبدالله. چرا که من شاعر بی بضاعتها و پابرهنهها بودم و هستم. سنگ قبر هم نمیخواهم. تمام قبرم را سیمان کنید که این کار را از پدر روحانی شعرم زنده یاد" بیژن الهی" آموختم که سنگ قبرش سیمانی است. من با قناعت زندگی کردم و با قناعت هم می میرم.
شعر، مذهب زمینی و آیات آه
زمانیاصل شعر را «مذهب زمینی» میداند؛ مذهبی که آیاتش از آههای مردم گرفته میشود. او معتقد است شعر باید جلداندازی کند، خود را ورق بزند و از شعر جهان درس بگیرد. شعر ایران را همبال شعر آمریکای لاتین میبیند اما از سبکپردازی بیش از حد شاعران ایرانی گلایه دارد.
وی میگوید: الهه شعری وجود ندارد. ما باید عامل به روح شعر باشیم. شعر نوریست که زخمهای روح را جمع میکند.
شعر سپید؛ غرابت روحت را به دیگران هدیه بده
زمانیاصل شعر سپید را خانه روح خود میداند. اگرچه شعر پستمدرن را نیز میخواند و در آن رگههای درخشانی میبیند اما سپیدنویسی را زیباتر میداند. او میخواهد این زیبایی را به دیگران هدیه دهد؛ هدیهای از جنس غرابت، درد و روشنی.
او شعر را به ماهیای تشبیه میکند که در اقیانوس آلوده شنا میکند. بحران شعر را نه در خود شعر بلکه در سیستمهای دولتی و ساحلنشینان رودخانه میبیند. شعر، به گفته او، بیگناه است؛ اما محل زندگیاش آلوده شده.
نان شعر در رسانههاست
زمانیاصل بر ضرورت تبلیغات برای شعر تأکید دارد.
او میگوید: «کتاب در سبد خرید مردم نیست، چون رسانهها به زندگی شعر نمیپردازند.» اگر رسانهها یکسوم تبلیغات خود را به معرفی کتابها اختصاص دهند، شعر دوباره مخاطب خود را پیدا خواهد کرد.
او از نبود کپیرایت و بیعدالتی در حوزه نشر گلایه دارد و میگوید: در ایران، امرار معاش از طریق ادبیات ممکن نیست؛ مگر با شیطنت و ریا، و این از شاعر به دور است.
آثار زمانیاصل، گنجینهایست از درد، زیبایی و تأمل. از «خوابی در آینه» تا «مزامیر پیادهرو»، از «من از عشیرهی سوسنهایم» تا «چکامههای پنجاه سالگی»، از «اشعار وحیانی در اتاق زیرشیروانی» تا «امضای خورشید بر جلد بلوط»؛ هر کتاب، قطعهای از روح اوست.
شکارگر لحظات شفاف
زمانیاصل میگوید: از اینکه شاعر شدم، غمگینام. غمگینی من از کشف اندوههای این سیاره است. او شعر را شکارگر لحظات شفاف زندگی میداند؛ لحظاتی که مثل نسیم به روح شاعر میخورند.
صدای بیصدایان
مجید زمانیاصل، شاعر پیادهرو، نه فقط شاعر واژهها، بلکه شاعر آدمهاست. صدای بیصدایان، آههای بیصدا، رؤیاهای بیچتر. او شعر را در میدان شهدا نفس کشید، در پیادهروها قدم زد، و در زنبیل واژهها، زندگی را حمل کرد.
اگر شعر ایران روزی بخواهد خود را ورق بزند، باید از پیادهرو آغاز کند؛ از جایی که مجید زمانیاصل ایستاده بود.