به گزارش سرویس جهان مشرق، «برنامه جامع اقدام مشترک» یا همان «برجام»، پس از ۱۰ سال به ایستگاه پایانی رسیده است؛ توافقی که بر پایه اعتمادسازی ایران درباره ماهیت صلحآمیز برنامه هستهای و تعهد طرفهای غربی به لغو تحریمها بنا شده بود. این در حالی است که اتحادیه اروپا(به خصوص تروئیکای اروپا)، در کمال خباثت به دنبال احیا و تحکیم تحریمها علیه ایران هستند. شورای اتحادیه اروپا، روز جمعه ۱۷ اکتبر (۲۵ مهر) در بیانیهای اعلام کرد که شماری از کشورهای اروپایی غیرعضو و همپیمانان این اتحادیه با تصمیم جدید شورای اتحادیه اروپا برای بازگرداندن تحریمهای هستهای علیه ایران همسو شدهاند. این اقدام، در راستای سلسله اقداماتی است که سه کشور اروپایی(انگلیس، فرانسه و آلمان) از چند هفته قبل با هدف اجرایی کردن مکانیسم ماشه(اسنپ بک) کلید زدهاند.
روز جمعه(۱۸ مهر)، سران سه کشور اروپایی انگلیس، فرانسه و آلمان اعلام کردند:
"ما قصد داریم با تهران و واشنگتن مذاکره کنیم تا به توافقی برسیم که تضمین کند ایران سلاح هستهای نخواهد داشت."
سران سه کشور اروپایی بار دیگر ادعای خود را درباره صحیح بودن فعالکردن مکانیسم ماشه علیه ایران تکرار کردند.
«امانوئل ماکرون»، رئیس جمهور فرانسه، «فردریش مرتس»، صدر اعظم آلمان و «کِر استارمر»، نخست وزیر انگلیس، بدون اشاره به عهدشکنی خود در زمینه اجرای برجام مدعی شدند: "برنامه هستهای ایران تهدیدی جدی برای صلح و امنیت جهانی به شمار میرود."
آنها همچنین از همه کشورهای عضو سازمان ملل متحد خواستند که به مکانیسم بازگشت تحریمها علیه ایران پایبند باشند.
خصومت و خباثت اروپاییها نسبت به ایران، امر تازهای نیست، بلکه ریشههای تاریخی دارد. در واقعهی «قحطی بزرگ» در جریان جنگ اول جهانی، بنا به روایتی بیش از یکسوم جمعیت ایران قربانی توطئه انگلستان اشغالگر در احتکار غلات و مواد غذایی شد. مصادیق معاصرتر این خباثت، تجهیز رژیم بعث عراق به زرادخانه شیمیایی در جنگ علیه ایران بود که هنوز آثار آن جسم و جان ایثارگران ما را آزار می دهد. در فقرهی واردات خون آلوده از فرانسه هم شاهد بودیم که دولت این کشور، بنا بر همان طبع و خوی استعماری، حتی حاضر به عذرخواهی رسمی از ایران نشدند.
همین حالا، گزارشهایی مستند در حال انتشار است که از نقش مستقیم اروپا در جریان جنگ تروریستی تحمیلی رژیم صهیونی علیه ایران پرده بر می دارد(برای نمونه گزارش اخیر روزنامه تهرانتایمز از نقش آلمان در آن جنگ).
فعالکردن مکانیزم ماشه توسط تروئیکای اروپا، در یک خودشیرینی آشکار برای صهیونیستها و دولت آمریکا، یکی از تازهترین تجلیات این خصومت ماهوی با ایران قدرتمند است. این اقدام نشان داد که اروپا، روباه-مزاج و کفتار-صفت، مترصد کوچکترین فرصتها و روزنها برای ریختن زهر خود به جمهوری اسلامی ایران است، حتی اگر این اقدام نهایت تلاش برای زمینهسازی جنگی تمامعیار میان ایران و آمریکا باشد. همین حالا هم در محافل تحلیلی، اروپا بزرگترین عامل در محققنشدن روند صلح میان روسیه و اوکراین در نظر گرفته می شود.
باز، همین چند روز پیش بود که اروپا، در بیانیهای مشترک با شورای همکاری خلیج فارس، کشور ما را به «اشغال جزایر تنب بزرگ و تنب کوچک و ابوموسی» متهم کردند و از ایران خواستند از «توسعه برنامههای پهپادی و هستهای» خود دست بردارد!
به نظر می رسد که اروپا، که در یک دههای که از زمان انعقاد توافق هستهای موسوم به برجام با جمهوری اسلامی ایران می گذرد، افول و تنزل جایگاه آشکاری را تجربه کرده است، به اصطلاح روی به «کثیف بازی کردن» آورده است. به این معنی که، چون از انجام اقدامات «ایجابی»، به واسطهی نزول قدرت و اعتبار بینالملی، عاجز است، قصد دارد با کار سلبی و چوب لای چرخ روندهای مثبت جهانی گذاشتن، هم امتیاز کسب کند و هم به زعم خود، افول جایگاه خود را به تعویق بیاندازد.
تحلیل افول نقش اروپا در روابط بینالملل حاکی از آن است که این اتحادیه با چالشهای ساختاری عمیقی در عرصه داخلی و بینالمللی مواجه است. در ادامه، تحلیل جامعی از عوامل این افول و تلاشهای اروپا برای احیای نقش خود، بهویژه از طریق «تروئیکای اروپایی» ارائه میشود.
عوامل افول جهانی اروپا
ریشههای کاهش نفوذ بینالمللی اتحادیه اروپا را میتوان در چند محور اصلی، به صورت تیتروار، چنین خلاصه کرد:
چالش های اقتصادی و بهره وری
-کاهش رشد بهرهوری نسبت به آمریکا و شرق آسیا
-از دست دادن انرژی ارزان روسیه
-انتقال تولید فناورانه به خارج
-کاهش رقابت پذیری و تضعیف پایهی صنعتی
چالش های سیاسی و امنیتی
-نبود یک سیاست خارجی منسجم و یکپارچه
-اولویت منافع ملی کشورهای عضو بر منافع اتحاد
- وابستگی تقریبا تام و همهجانبه به ناتو و آمریکا
-ناتوانی در مدیریت بحرانهای بینالمللی و اتخاذ مواضع انفعالی
فشارهای ژئوپلیتیک خارجی
-ظهور قدرتمند چین به عنوان رقیب
-افزایش نفوذ بازیگرانی مانند روسیه
-سیاست "اول، آمریکا"
-کاهش سهم از بازارهای جهانی
- حاشیهنشینی در رقابت قدرتهای بزرگ
تروئیکای اروپایی و نقش آن در احیای دیپلماسی
اتحادیه اروپا برای مقابله با این افول، از مکانیسمهای مختلفی استفاده میکند که یکی از بارزترین آنها، فعالیتهای «تروئیکای اروپایی» متشکل از آلمان، فرانسه و بریتانیا است. این سه کشور تلاش میکنند تا از طریق این نقشآفرینی متمرکز، وزن دیپلماتیک اروپا را حفظ کنند.
تروئیکا تجلی تلاش اروپا برای صحنهآرایی یکپارچه در پروندههای پیچیده بینالمللی مانند برنامه هستهای ایران است. در واقع هدف این «فعالنمایی» تروئیکا، نمایش توانایی اروپا برای ایفای نقش یک بازیگر مستقل و اثرگذار است.
تروئیکا با به کارگیری ابزارهایی مانند مکانیسم ماشه (اسنپبک) در پرونده برجام، کوشیده است تا خود را به عنوان یک طرف مذاکرهکننده جدی و قادر به اعمال فشار نشان دهد این اقدام نشاندهنده تلاش برای حرکت از دیپلماسی نمادین به سمت اقدامات عملی است.
با این حال، عملکرد تروئیکا خود، گواهی بر چالشهای داخلی اروپاست. این گروه اغلب بهجای نمایندگی از یک سیاست خارجی مشترک و قوی اتحادیه، بازتابدهنده منافع ملی سنجیده شده سه قدرت بزرگ اروپایی است
جمعبندی: آینده نقشآفرینی اروپا
وضعیت کنونی اتحادیه اروپا در میانه یک گذار دشوار قرار دارد. از یک سو، خودآگاهی نسبت به افول نقشآفرینی جهانی در میان مقاماتی مانند «جوزپ بورل» وجود دارد که هشدار داده " به نظر می رسد اتحادیه اروپا اکنون به طرز خطرناکی تکهتکه شده و ضعیف است ، در یک محیط داخلی و خارجی خصمانه گیر کرده است."
از سوی دیگر، عملگرایی در قالب تروئیکا نیز تاکنون نتوانسته سرمایه دیپلماتیک از دست رفته را بازآفرینی کند.
آینده نقش اروپا در گرو توانایی آن در حل یک تناقض بزرگ است: ایجاد یک اتحاد عمل واقعی در سیاست خارجی در شرایطی که گرایشهای ملیگرایانه(به ویژه جریانهای راست جدید) در حال تقویت هستند. موفقیت در این مسیر مستلزم جسارت برای بازنگری اساسی در رویکردها و اتخاذ تصمیمهای دشوار برای کاهش وابستگی به متحدان و بازیابی استقلال عمل است.
در واقع، اتحادیه اروپا به ویژه در دو بحران اخیر - جنگ اوکراین و حمله نظامی اسرائیل به ایران - با اقداماتی که منتقدان آن را "مخرب" میخوانند، نقش خود را به عنوان یک بازیگر مستقل و صلحطلب در عرصه بینالملل به چالش کشیده است.
نقش مخرّب اروپا در ماجرای صلح اوکراین
اتحادیه اروپا در بحران اوکراین، با وجود ادعای حمایت از صلح، در عمل به مانعی بر سر ابتکارات صلح تبدیل شده است.
پس از دیدار نسبتا سازنده ولادیمیر پوتین و دونالد ترامپ در آلاسکا که بر حل و فصل دیپلماتیک بحران اوکراین متمرکز بود، مقامات روسیه صراحتاً اعلام کردند که فعالیتهای مخرب اروپا تلاشها برای صلح را "تا حد زیادی بینتیجه" گذاشته است.
از دید مسکو، اروپاییها با "توطئه" برای تضعیف نتایج این نشست، سعی در خنثیکردن پیشرفتهای حاصل شده داشتند.
در حالی که گفتگوهای بین روسیه و آمریکا جریان داشت، رهبران اروپایی بر طرحهایی مانند تشکیل یک "ائتلاف مشتاقان" برای استقرار نیرو در اوکراین پس از جنگ پافشاری کردند. این در حالی است که روسیه بارها هرگونه حضور نیروهای خارجی در اوکراین را "کاملاً غیرقابل قبول" عنوان کرده بود.
این اصرار، انگیزه روسیه برای ادامه درگیری را افزایش داده و صدق خواستههای اروپا برای آتشبس را زیر سؤال برده است.
نقش اروپا پس از حمله صهیونیستها به ایران
واکنش کشورهای اروپایی به ویژه آلمان به حمله اسرائیل به ایران، نشاندهنده فاصله گرفتن از دیپلماسی و همسویی کامل با مواضع تهاجمی بود.
فریدریش مرتس، صدراعظم آلمان، با بیان اینکه اسرائیل "کار کثیف" را برای غرب انجام داده، به صراحت از این حمله غیرقانونی دفاع کرد.
این اظهارات که حتی با انتقادات گسترده داخلی در آلمان مواجه شد، عملاً مشوق استفاده از زور به جای دیپلماسی است.
این موضعگیری در تضاد کامل با ادعای دفاع اروپا از "نظم مبتنی بر قوانین" است. در حالی که اروپا حمله روسیه به اوکراین را محکوم میکند، از حمله مشابه اسرائیل به ایران که بدون مجوز شورای امنیت و با نقض صریح حاکمیت ملی انجام شد، استقبال کرده است.
این دوگانگی، اعتبار اروپا به عنوان مدعی حفظ حقوق بینالملل را کاملا زیر سوال برده است.
یک اروپای «بحران-زیست» و «اخّاذ»
در جنگ اوکراین، تلاش اروپا برای تضعیف گفتگوهای روسیه و آمریکا و اصرار بر استقرار نیروی ناتو در اوکراین علیه خواست روسیه، نمادهای شاخص این رفتار «مخرب» بوده است. از نگاه روسیه، فعالیتهای اروپا "مخرب" و "توطئهآمیز" با هدف ادامه جنگ است.
در ماجرای حملهی تروریستی رژیم اسرائیل به ایران، دفاع تمامقد از حمله (به ویژه توسط آلمان) و توصیف آن به عنوان "کار کثیف" ضروری از سوی فریدریش مرتس، شاخص اقدامات اروپا را رقم زد.
از نگاه ایران، این مواضع "شرم تاریخی و ابدی" را برای آلمان(و بالتبع، اتحادیه) به همراه دارد؛ از نگاه داخلی افکار عمومی در خود آلمان هم، بیتوجهی به حقوق بینالملل و عاملیت برای تشدید تنش بینالمللی خروجی این رویکرد آلمان و متحدان فرانسوی و انگلیسی بوده است.
در مجموع، به نظر میرسد اتحادیه اروپا در عمل، استقلال عمل و ظرفیت خود برای ایفای نقش یک میانجی بیطرف و سازنده را از دست داده است. این اتحادیه در بحران اوکراین، بازی در زمین تقابل و در بحران ایران، دنبالهروی از مواضع تهاجمی را برگزیده است. این رویکرد نه تنها بحرانها را عمیقتر کرده، بلکه به افول تصویر اروپا به عنوان یک قطب صلحطلب در نظام بینالملل دامن زده است.