تمام جنگ و پس از جنگ در یک عکس

الفجمعه 12 آذر 1400 - 10:13


 تابستان سال شصت و دو است مادر قاسم وسط نشسته و بچه ها دور و برش ، نوه هایش هم هستند ، عروسی گرفته برای پسربزرگش قاسم ، بزرگ خط ما ،  که ننه قاسم اینچنین شاد می خندد ، سمت راست عبدالحسین سلبی جانبازی  است که دو ماه پیش در فقر پر کشید و رفت ، و بالای سرش ، سه نوه و  بعد حمید برادرم  که طبق ازمایش رسمی شیمیایی بیمارستان بیش از پانصد بار در خواب قطع تنفس مسلم دارد و باید نشسته بخوابد  و بعد حمید دوم ، حمید  زارع که بالای سر ننه قاسم غش غش دارد میخندد ، که دوسال بعد از این خنده ،  ترکش های خیلی کوجولو ، دقیق نشستند  به قلب و ریه اش ش و هرچه کرد دیگر نتوانست حتی برای  لحظه ای تنفس لب از لب باز کند  ، سمت چپ تر باز هم حمید، حمید سوم ،  البته حمید نجاتیان که دست به شانه حمید دوم گذاشته ولی فردای بعد از این عکس  از همینجا که نشسته با پای لنگان و پر  درد از ترکش دوباره برگشت به جبهه و  پایین پایش داماد ، قاسم ننه ، جانباز فرمانده ما که از خجالت همه ان جمع مجرد با  شرم پشت بچه های هم رزمش قایم شده ....و پایین ترش محسن ضرغامی ، پسر عمه داماد ، که الان سی سالیست روی ویلچر نشسته و چند هفته پیش تازه پیدایش کردم ، با ویلچری که از فرط بیرون نرفتن لاستیک چرخهایش پوسیده بود و کاظم دیگر پسر ننه و برادر قاسم تازه  داماد ، جانبازی که اشپز شبانه خط بود و کارگری روزانه درشهر محاصره شده ابادان که وقتی دید موهایش مثل قاسم تازه داماد در حال ریختن است ، طبق دستور  فلان کتاب قدیمی طبی جالینوسی  در وسط ان همه توپ و تانک عمل کرد که باید جسد کلاغ مرده گندیده به مدت یک هفته در زیر لجن را باید  به سر خود ببندد و بجای ان  یک هفته بی فایده سالهاست که مورد  یاداوری این خاطره و خنده از ته دل در ذهن بچه هاست ، برای دیدن ننه قاسم تازه عروس،  شبانه  در حال رفتن به ابادان هستم ، یک سال قبلتر از این عکس پسر کوچکترش داماد شده بود ، برای ازادی خرمشهر ، مرحله سوم، یک سال زودتر از برادر بزرگترش ، رسم ما جنوبی ها نبود ولی شده و با کاسه سر جدا شده  و از همه بدتر انکه کنار پای قاسم بیهوش از ترکش ها داماد شد ، دو برادر یکی شهید و دیگری هم جانباز تا به اخر عمر ......اصلا فکر نمیکردم امشب به ابادان بروم ، هر هفته شنبه ها ننه قاسم از بوشهر زنگ میزد و حال همسرم را میپرسید و با این جمله همیشگی که ننه به قربونت ، زینتم خوب میشه ، مو از رضا خواستم ، کمکت میکنه بچم ، و من هم یاد رضا میکردم ، تا یک هفته قبل از واقعه که زنگ زد و گفت در خواب رضا پسهر شهیدش خندان  ، گلی به او داده و گفته ببر در منزل  حبیب  تهران و  بده همسرش  بو کند ،  انشاالله که تعبیرش خیر است ولی  من میدانستم که تعبیر دهشتناکش چیست ، قبل تر ها شنیده بودم ... وقتی سید ابراهیم اصغرزاده را پس از سانحه ، کسی در خواب دیده و پرسیده  بود که مرگت چگونه بود و سید گفته بود کسی گل سرخی جلوی بینی ام گرفت و دیگر هیچ ... یک هفته بعد ، عصر بعد از خاکسپاری همسرم  در بوشهر به در خانه ننه قاسم رفتم با دو دختر و نوه ، گفته بودم بچه ها ننه قاسم نمیداند ماجرا را خودمان دم دری بهش بگوییم بهتر است ، با پای درد امد و گفت از همان خواب بچه ام که گل به دستم  داد فهمیدم ...


و الان در فرودگاهم ، منتظر و در فکر ،... دارم به ابادان میروم تا  پس از دوسال نرفتن ، صبح زود جمعه برویم با بچه های زنده مانده عکس پهلوی حاج سعید طاهری ، مکی  و   تا ننه قاسم را دوباره دوره کنیم و برای عروسی پسرش دست بزنیم و ببریمش گلزار شهدا برای دوباره رسیدنش به رضا ، تا شاید پس از سالها   به ارزویش در برپا کردن عروسی رضا برسد . حتما همگی بچه ها دارند میایند برای عروسی رضا 
ولی چه کنیم ننه قاسم ، خودت ما را ببخش که  ما در این عروسی ها فقط بلدیم گریه کنیم ، ببخش مان که فقط بلدیم  گریه  کنیم ، ببخش

منبع خبر "الف" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.